به سلامتی مادر و همیشه و همیشه فقط مادر …

طریقه فحش دادن!

سلام بروبچ. خب به سلامتی همه خبرا رو از سحرجون شنیدیم دیگه خودش شده یه پا مدیر وبلاگ. اصلا میخوای به جای پترس باشی؟ فقط یکم وظیفت سنگین میشه باید حقوق بدی! ولی اگه میخوای بچه هارو منحرف کنی.... به قول پسرخوب(منظورم پسر بد خودمونه) نباید به حرفای منحرفانت گوش کرد نمیایم اینجا که یه انگل جامعه بشیم

راستی رها کجا داره میره؟ من خوب نفهمیدم از اول بگید.  

طریقه فحش دادن افراد مختلف



  :   یک وکیل *
احمق بی‌قانون، کودن، بی اعتبارنامه، تو از مصونیت اخلاقی خود سوء استفاده کرده‌ای. بدترکیب، ‌قیافه
کبود. دیگر اعتماد من از تو سلب شد. دیگر دوستی من و تو وخیم گردید. مرده‌شور آن صدای زنگوله مانندت
را ببرد. یک جلسه دیگر اگر جلوی چشمم بیایی استیضاحت می‌کنم!

:
یک افسر  *

زنیکه بی‌انضباط. ای توپ، ای مسلسل، شمشیر توی فرق سرت بخورد، یابوی بی رکاب. آجر نظامی
توی سرت بخورد. یغلبی ، چخماق ، الهی توی صف مرده‌ها بری!

 یک کارمند اداره :*

خفه شو، پرونده ناقص، دون اشل، الهی اسمت جزو مراسلات فوت شدگان به آن دنیا ارسال شود، الهی
در قبرستان برای همیشه بایگانی شوی، لامذهب، بی دین، مدیرکل! الهی از این دنیا اخراج بشی!

:
یک درشکه‌چی

تف برویت، کپی اوغلی. حیوون علیشاه، مگر اینجا طویله است؟ لامروت مثل خیابان سنگفرش می‌ماند!
آقا می‌گیرم سوتت می‌کنم که دو کورس اونطرف‌تر
بیایی پایین، رنگش مثل پهن می‌ماند!

یک خیاط:

ای بی قواره، بد برش، بی آستر. به خدا چاک دهنت را می‌دوزم. گوشهایت را قیچی
می‌کنم .
مرده‌شور صورت آبله‌ای سوزن سوزنیت را ببره، در عالم رفاقت صد دفعه ترا پرو کردم اما باز هم ناصاف از
آب درآمدی. خوبه، بسه دیگه، جلوی حرفهایت را درز بگیر... باشه، باشه این بود اجرت. بیست سانتیمتر
دوستی من که حالا با دو ذرع و سه چارک قد،‌قلب مرا بشکافی؟

یک بازاری محتکر:

دِهه... چک بی‌محل را تماشا کن. سفته سوخت شده را ببین. دلال مظلمه را بپا ! مردیکه، پنجاه و سه
پارچه آبادی که دارم توی سرت بخوره، الهی زیر ماشین بیوک بری، خیر ندیده بی‌اعتبار. تف تمام مستاجرینم به ریش پدرت، درد و بلای سرقفلی‌هام
بخوره توی کاسه سرت. محتکر حماقت و لجاجت! برو حجره‌ات را تخته کن عمو

......

 ای الاف بی مصرف برو به زندگیت برس ، نسشتی پای این چرت و پرتا که چی بشه؟ الحق که بی مخی!

(اینم از طرف من بود.)!



[ یکشنبه 89/11/17 ] [ 5:35 عصر ] [ زینب جون ]

نظر

یه جوری شده!

سلام خدمت همکارای گرام!! اینجا به جز همکار کس دیگه ای هم داریم؟؟؟!! میدونم خوبید منم خوبم.

مثل اینکه یه مطلب درست حسابی ندارید( البته به جز رها و سحرو ستایش و پارمیدا!) . خب اشکالی نداره منم ندارم!

وااااااااااااای میدونید از کی بود آپ نکرده بودم؟؟ خودمم نمیدونم ولی میدونم خیلی وقته!بدویید تشویقم کنید!

 دیگه فرصتو میدادم به همکارای گرامی تا خودی نشون بدن. بالاخره جمعیت بالا این مشکلاتم داره دیگه. هرکی سریع رو مطلبم بآپه بهش نظر نمیدم!! بعد مدتها آپیدم دیگههههه، خب دلم میشکنه!!!

 پس تا میتونید از وجودم استفاده کنید چون دیگه معلوم نیس کی نوبت به من برسه

شماها هم حس کردین یه جوری شده؟؟ فقط به همکارا میگم بقیه گوشاشونو بگیرن، نه نمیخواد همه گوش بدین... :

خیلی وبلاگ مهربون شده، نه؟؟ پس حالا که موافقید یه چیزی رو اعلام میکنم:

از این به بعد جنگ و دعوا و فحش و گیس کشی مجاز است! فقط یکم آروم که همسایه ها شکایت نکنن هرکسی هم مخالفه میتونه بره ، نه نره ولی اینجا نشه مایه عذاب بقیه!

ما که از بهر خوش رویی ندیدم چیز                              باشد که با گیس کشی ببینیم چیز!

هرکس که اینجا موندن براش سخته                             میخواست نیاد اینجا به من چه؟؟ 

شعرو حال کردی، همین الان سرودم. فقط یکم ردیف و قافیه و وزن و... نداره!!

      هیچی نیس بابا سرکاریه

این جمله با   لاییو هرکی بتونه بخونه یه جاییزه وییییییژه داره!!!

خاطره یه استاد "  

از بدو تولد موفق بودم، وگرنه پام به این دنیا نمی رسید.
از همون اول کم نیاوردم، با ضربه دکتر چنان گریه‌ای کردم که فهمید جواب «های»، «هوی» است.
هیچ وقت نگذاشتم هیچ چیز شکستم بدهد، پی‌درپی شیر میخوردم و به درد دلم توجه نمی کردم!
این شد که وقتی رفتم مدرسه از همه هم سن و سالهای خودم بلندتر بودم و همه ازم حساب می‌بردند.
هیچ وقت درس نخوندم، هر وقت نوبت من شد که برم پای تخته زنگ می‌خورد. هر صفحه‌ای از کتاب را که باز می کردم، جواب سوالی بود که معلمم از من می‌پرسید. این بود که سال سوم، چهارم دبیرستان که بودم، معلمم که من را نابغه می‌دانست منو فرستاد المپیاد ریاضی!
تو المپیاد مدال طلا بردم! آخه ورق من گم شده بود و یکی از ورقه‌ها بی اسم بود، منم گفتم اسممو یادم رفته بنویسم!
بدون کنکور وارد دانشگاه شدم هنوز یک ترم نگذشته بود که توی راهروی دانشگاه یه دسته عینک پیدا کردم، اومدم بشکنمش که خانمی سراسیمه خودش را به من رسوند و از این که دسته عینکش رو پیدا کرده بودم حسابی تشکر کرد و گفت: نیازی به صاف کردنش نیست زحمت نکشید این شد که هر وقت چیزی از زمین برمی‌داشتم، یهو جلوم سبز می شد و از این که گمشده‌اش را پیدا کرده بودم حسابی تشکر می کرد. بعدا توی دانشگاه پیچید: دختر رئیس دانشگاه، عاشق ناجی‌اش شده، تازه فهمیدم که اون دختر کیه و اون ناجی کیه!
یک روز که برای روز معلم برای یکی از استادام گل برده بودم یکی از بچه‌ها دسته گلم رو از پنجره شوت کرد بیرون، منم سرک کشیدم ببینم کجاست که دیدم افتاده تو بغل اون دختره! خلاصه این شد ماجری خواستگاری ما و الان هم استاد شمام!
کسی سوالی نداره؟



[ پنج شنبه 89/11/7 ] [ 7:10 عصر ] [ زینب جون ]

نظر

چیه چیزی شده؟!!

 

چیه  چیزی شده ؟ چرا ساکتی ؟ / دوس داری بنزین بزنی با کارت کی ؟

شنیدم بنزین شده ??? به تازگی ! / بنزینتو تقسیم نکنی با یکی!  

میگی که رو کارت بنزینش حساسی ! / روش داری عقاید خیلی شیک و وسواسی!  

                                 اونقده اونو میخوای که اگه لیتری ??? بنزین بدم بهت منو نشناسی

 

سلام دوستای گل گلاب رعنای چرت الاف بی کاری که میان اینجا قدم رو چشم مبارک مدیر وبلاگ میذارن! مطالب بسیییییییییار بسیار زیبای سحر رو میخونن و نظرات بسییییییار زیباتری به رها میدن!( دیگه کسی نمونده؟ تموم شدیم؟!!)

چطورین؟خوبین؟ خب به من چه!

 این شعره رو چندروز پیش از اینترنت گرفتم گفتم نامردیه شماها که انقدر زحمت میکشین میاین اینجا چرت و پرتهای منو میخونین ، بی نصیب بمونین!!

میدونم جالب بود نمیخواد بگین.

امروز به دوتا نکته اخلاقی خییییییییییلی مهم پی بردم و از اونجایی که من بسیار آدم خیرخواهیم تصمیم گرفتم تجربیاتمو در اختیار شما قرار بدم!!!

اول:

* هیچوقت رو دوستی یه زن حساب نکن!"  "

میدونید چرا؟! چونکه:

 

یه زن یه شب به خونه نمیاد

روز بعد به شوهرش میگه من دیشب خونه یکی از دوستام خوابیدم 

  شوهر به 10 تا از بهترین دوستای زن تلفن میکنه  

هیچ کدوم از اونها اینو تأیید نمیکنند

دوم:

"هیچوقت به حرف یک مرد اعتماد نکن!"

چونکه:

یه مرد یه شب به خونه نمیاد .

روز بعد به زنش میگه که من دیشب خونه ی یکی از دوستام خوابیدم.

زن به 10 تا از بهترین دوستای مرد تلفن میکنه.

هشت تا از اونها تأیید میکنند که شوهر شب گذشته را در خونه ی اونا گذرونده و دو تا از اونا ادعا میکنند که اون هنوز اونجاست!

* ولی رو دوستی من حساب کن. کی میاد تجربه های به این مهمی رو به دوستاش بگه؟؟  برو حالشو ببر شوخی



[ پنج شنبه 89/10/16 ] [ 6:43 عصر ] [ زینب جون ]

نظر

هشت روز هفته

سلام بچه ها. میدونم وقت امتحاناتون نزدیکه، بلکه این امتحان شماها رو از جلوی کامپیوتر بکشه کنار.به خدا هیچی از این دنیای فساد بهتون نمیرسه! البته با درس هم هیچی بهتون نمیرسه. کلا هیچی بهتون نمیرسه پس نمیخواد خیلی تلاش کنین. آخه با تلاش هم هیچی بهتون نمیرسه...!

نمیخوام تضعیف روحیه کنما آخه با تضعیف روحیه هم هیچی بهتون نمیرسه!

میدونم الان میگین بعد از اندی اومدی این حرفا چیه... آخه با این حرفا هیچی بهتون نمیرسه ولی واسه بی کاری منو سرکاری شما خوبه.

شرمنده دوستان فکر کنم خیلی حرفیدم...

 

 هشـت روز هفته

 

 

شنبه
مرد : امروز ناهار چی داریم؟
زن : ببین ، امروز قراره من و زری با هم بریم «فال قهوه روسی یخ زده» بگیریم . میگند خیلی جالبه ، همه چی رو درست میگه . به خواهر شوهر زری گفته « شوهرت برات یه انگشتر بزرگ میخره » خیلی جالبه نه ؟ سر راه یه چیزی از بیرون بگیر بیا

 

یکشنبه
مرد : عزیزم ، امروز ناهار چی داریم؟
زن : ببین ، امروز قراره من و زری بریم برای کلاسهای «روش خوداتکایی بر اعتماد به نفس» ثبت نام کنیم . هم خیلی جالبه ، هم اثرات خوبی در زندگی زناشوئی داره . تا برگردم دیر شده . سر راه یه چیزی از بیرون بگیر و بیا

 

دوشنبه
مرد : عزیزم ، امروز ناهار چی داریم؟
زن : ببین امروز قراره من و زری با هم بریم «شو»ی «ظروف عتیقه» . میگن خیلی جالبه، ممکنه طول بکشه، سر راه یه چیزی از بیرون بگیر و بیار

 

سه شنبه
مرد : عزیزم ، امروز ناهار چی داریم؟
زن : ببین امروز قراره من و زری با هم بریم برای لباس مامانم که برای عروسی خواهر زری میخواد بدوزه دگمه انتخاب کنیم . تو که می دونی فامیل مامانم اینا (!) چه قدر روی دگمه لباس حساس هستند . ممکنه طول بکشه . سر راه یه چیزی از بیرون بگیر بیا

 

چهارشنبه
مرد : عزیزم ، امروز ناهار چی داریم؟
زن : ببین ، امروز قراره من و زری بریم برای کلاس «بدنسازی» و «آموزش ترومپت» ثبت نام کنیم . همسایه زری رفته ، میگه خیلی جالبه . ترمپت هم میگند خیلی کلاس داره ، مگه نه؟ ممکنه طول بکشه چون جلسه اوله ، سر راه یه چیزی از بیرون بگیر و بیار

 

پنجشنبه
مرد : عزیزم ، امروز ناهار چی داریم؟
زن : ببین ، امروز قراره من و زری بریم با هم خونه همسایه خاله زری که تازه از کانادا اومده میخوایم شرایط اقامت رو ازش بپرسیم.چیه همش مثل کلفتها کنج خونه! به هرحال چون ممکنه طول بکشه سر راه یه چیزی از بیرون بگیر و بیار

 

جمعه
مرد : عزیزم ، امروز ناهار چی داریم؟
زن : ببینم ، تو واقعا"" خجالت نمی کشی؟ یعنی من یه روز تعطیل هم حق استراحت ندارم ، واقعا"" نمی دونم به شما مردهای ایرانی چی باید گفت؟ نه واقعا"" این خیلی توقع بزرگیه که انتظار داشته باشم فقط هفته ای یه بار شوهرم من رو برای ناهار ببره بیرون ؟

 

                    " خداوند وقتی زن رو آفرید بهش قول داد که مرد ایده آل رو میشه از هرگوشه زمین پیدا کرد، و زمین رو گرد آفرید تا گوشه نداشته باشه...!"

 



[ جمعه 89/10/3 ] [ 2:28 عصر ] [ زینب جون ]

نظر

سلام!!

 

سلام دوستای الاف. بالاخره روی ماه منو دیدین!امروز میخوام مفهوم پسر یا دختر بودن رو براتون روشن کنم. تا دیگه تو سردرگمی نباشید بدونید چی بودید، چی هستید و چی خواهید بود!

1- پسر بودن یعنی برو چندتا نون بخر

2- پسر بودن یعنی هی شماره دادن و هی منتظر زنگ بودن

 3- پسر بودن یعنی بد و بیراه گفتن به دخترایی که تحویلشون نمی گیرن

 4 - پسر بودن یعنی کادو خریدن برا...  

 5- پسر بودن یعنی  زیر ابرو برداشتن و پنکک زدن

 6- پسر بودن یعنی تا کی مفت خوری می کنی

 7- پسر بودن یعنی پس کی دفتر چه آماده به خدمت میگیری

 8- پسر بودن یعنی به زور سیکل داشتن

 9- پسر بودن یعنی بابا پس کی میری برام خواستگاری

 10- پسر بودن یعنی مثل خر حمالی کردن

 11- پسر بودن یعنی جوراباتو در بیار حالم به هم خورد

 12- پسربودن یعنی چرا کار نمیکنی جون بکن دیگه

 13- پسر بودن یعنی ببخشین ماشین و خونه هم دارین که...

حالا دخترا ی گللللللل:

                                              1-دختر بودن یعنی فورا ازدواج کردن

2- دختر بودن یعنی بهش توجه میکنن، بعد ازش دورمی شن

3- دختر بودن یعنی : همانطور که با کودکان رفتار میکنید با او رفتار کنید

4- دختر بودن یعنی وای به حال زمانیکه دشمنی پیدا کند

5- دختر بودن یعنی خر شدن توسط پسرا

6- دختر بودن یعنی زیربار زور رفتن

7- دختر بودن یعنی بی وفایی پسرا...

8- دختر بودن یعنی پسرا ازتو بالاترن

9- دختر بودن یعنی گل بودن بهترین( بودن)، زیبا بودن، جادار بودن، مطمین بودن!

اصلا همه چیز بودن.دختر همه چیزه.چیه حرفیه؟؟؟!!

.

..

...

....

خب دیگه... زیادی نرو تو بهرش. چرت و پرت بود واسه اینکه دور هم باشیم!



[ سه شنبه 89/9/9 ] [ 3:42 عصر ] [ زینب جون ]

نظر

شوخی با داستانای کتاب فارسی

سلام دوستای گللللللللل. جمیعا چطورین؟ میبینم که پترس و رهاجون وبلاگو گرفتن دستشون به ما هم نمیدن!! منم که از کمبود مطلب و وقت گرانبها، تا میومدم بجنبم، دوستان محترم آپ میکردن.بی خیال، یه دیقه اومدم خودتونو ببینم برم!

چه خبرا؟؟ چیه.... حوصلتون سر رفت؟ بابا بذارین یه ذره حرف بزنیم خیییییییلی وقته همدیگه رو ندیدیم اصلا حوصلت سر رفته به من چه دوست دارم حرف بزنم یه بار اومدم باهاتون گپ بزنم به محضر اینجانب توهین میکنی پدر سوخته!!میدهم از پا آویزانتان کنند....

(این تیکه رو با تلخیص از سکانسهای قهوه تلخ نوشتم بهتون بر نخوره محض خنده بود)

البته طبق معمول مطلبودزدیدم.ما که درمقابل شما کش روندگان ماهر، چیزی نیستیم! به هرحال اگه تکراری بود بگین یکی دیگه بذارم. نه نمیخواد بگین شما رو چه به این حرفا .تو نظرتو بده...

                                                                                    


گاو ما ما می کرد
گوسفند بع بع می کرد
سگ واق واق می کرد
و همه با هم فریاد می زدند حسنک کجایی...

شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود.حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید.او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند.او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود ژل می زند.
موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست چون او به موهای خود گلت می زند.دیروز که حسنک با کبری چت می کرد کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است.کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند چون او با پتروس چت می کرد.پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت می کرد.پتروس دید که سد سوراخ شده اما انگشت او درد می کرد چون زیاد چت کرده بود.او نمی دانست که سد تا چند لحظه ی دیگر می شکند.پتروس در حال چت کردن غرق شد.
برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما کوه روی ریل ریزش کرده بود .ریزعلی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت .ریزعلی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را در آورد .ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله درد سر نداشت.قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد .کبری و مسافران قطار مردند
اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت.خانه مثل همیشه سوت و کور بود .الان چند سالی است که کوکب خانم همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد او حتی مهمان خوانده هم ندارد.او حوصله ی مهمان ندارد.او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سیر کند.
او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد
او کلاس بالایی دارد او فامیل های پولدار دارد
او آخرین بار که گوشت قرمز خرید چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت .اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد به همین دلیل است که دیگر در کتاب های دبستان آن داستان های قشنگ وجود ندارد!



[ یکشنبه 89/8/16 ] [ 1:17 عصر ] [ زینب جون ]

نظر

یه اتفاق...

چندوقت پیش یه اتفاق جالبی رخ داد. یکی از دوستام زنگ زد بهم بعد از
سلام و احوالپرسی و اینا... گفت:

-چه خبر از مدرسه؟

گفتم: یعنی چی؟ تو که خودت مدرسه بودی!

-من بودم؟من که امروز اصلا نیومدم رفته بودم دکتر

- چی داری میگی؟امروز از زنگ اول تا آخر مدرسه بودی حتما بعدش رفتی
دکتر

- قاطی کردیا! مامانم هم شاهده من وقت دکتر داشتم نیومدم!

- به جون خودم بودی...!

- اگه بودم چی کارا کردم؟!

- به فلانی( یکی از دوستان) گفتی بیاد دکمه بالای مانتوتو در بیاره
اونم کلی زور زد ولی کتده نشد فقط شل شد. ببین دکمت شله؟!!

پس از بازرسی مانتو برگشت و گفت دکمه مانتوش سفت سفته! مثل روز اول...

گفتم: وا...

کفت: والا...

گفتم:آخه چرا؟!

گفت:نمیدونم بخدا!!

بگذریم...

گفت:خب یه نشونه ی درست حسابی بده که من بودم

فرمودم: خب... تو کش سر آبی داری؟

-آره!

-جدی؟؟؟اونو صبح بسته بودی. آره؟

-نه! امروز یکی دیگه بستم

(پس از تلاشهای کاذب با این حرف باز هم ریسمان امید پاره شد!) قطعه
ادبی رو حال کردی!!

گفتم:برو خودتو اسکل کن بچه کوچولو.مگه من مسخره توام . یعنی میگی جن
تو کلاس بوده دیگه؟؟؟

-نمیدونم.....

(از اینجا به بعد داستان پلیسی یا هیجانی یا همون معمایی میشه)

هردومون احساس پوآرو بودن کرده بودیم!!! پوآرووارانه گفت: تو مدرکی
چیزی داری نشون بده من تو کلاس بودم؟

فرمودم: نمیدونم.... آهان! آره امروز سرکلاس یکم تو یه ورق باهم نامه
نوشتیم نگهش داشتم خط خودتم هست

-خب فردا حتما بیارش...

- یعنی کی بوده.... شاید اونی که تو کلاس پیش ما بود جن تشریف داشت!

- شایدم خودم تو کلاس بودم اونی که رفته دکتر جن بوده...!

- شایدم تو کلا جنی...

- گمشو من خونه تنهاما!!!! میترسم

- واقعا؟!!! اگه جن باشی چی! اگه اونی که به جات تو کلاس بوده الان
اونجا باشه چی!!!( این قسمتو شیطانی بخونید!!)

- خفه میشی یا قطع کنم؟!!

- من دیگه نمیام پیشت تو جنننننییییییی

......

این داستان ناتمام باقی ماند. نفهمیدیم چه شده بود آنروز یا آنروز چه
شده بود. شما چی فکر میکنید؟

یعنی اون منو اسکل کرده بود

شایدم من اونو اسکل کرده بودم

شایدم هردومون همدیگه رو اسکل کردی بودیم

اصلا شاید من شماها رو اسکل کردم

شاید اصلا من اونروز مدرسه نبودم

شاید اصلا من مدرسه نمیرم

شاید...

بهتره اصلا بهش فکر نکنیم تا داستان معمایی دیگر خدا نگهدار به امید
دیدار داریم میریم از پیشتون خدانگهدار...!



[ سه شنبه 89/7/20 ] [ 6:8 عصر ] [ زینب جون ]

نظر

1،2،3 1،2،3 زنگ مدرسه!

سلام. خواستم روزای آخر خوشی و راحتی رو یادتون بیارم فقط 2‍،3 روز مونده به مدرسه ها

البته واسه اونایی که دوباره میخوان دوستاشونو ببینن خوبه. ولی بعضی ها هم مثل اینجانب، باید تک وتنها برن به مدرسه ای غریب و روز اول ندونن چی کار کنن انگار همه دارن چهارچشمی زل میزنن به آدم.آخ آخ آخ سال قبل هم که مثلا بزرگ مدرسه بودیم!! حالا میشیم...

اونایی هم که میرن دانشگاه وضعیتشون فرق میکنه چون کلا دانشگاه بهتره ولی درس خوندنش که فرقی نداره. مخصوصا سال اولیا! آخیییییییی نمیدونن چه جوری باید باشن.

یادش بخیر...

سرکلاس ورقه های کتاب درسی که داشتیمو پاره میکردیم موشک درست میکردیم می انداختیم رو میز معلم! بعضی وقتا هم روش جملات زیبایی برای معلم محترم مینوشتیم!! بیچاره معلمه... ضربه روحی بهش وارد میشد

وقتایی که از درس خسته میشدیم با انگشتامون پشت سر هم میزدیم رو میز همه صداشون در میومد!!! برای سرگرمی چیز خوبی بود

اونقدر به هم نامه میدادیم که معلم بدبخت نمیدونست چی کارکنه. یه بارم یکی از معلما اومد نامه رو از من گرفت.....

همه مون خشکمون زد آخه نامه هه چیزای غیراخلاقی داشت! تا آخر زنگ صبر کردیم و بعد...! من با شهامتی بسیار بالا و شجاعتی که همه از من سراغ داشتن رفتم و با معلم مذاکراتی انجام دادم و بالاخره نامه رو با ضمانت اینکه دیگه تکرار نشه پس گرفتم.آخه میخواست بده دفتر. همه دوستام کف کرده بودن! مااینیم دیگه

دلم واستون بگه از شانس بد من بدبخت...

انقدر از من فلک زده گوشی گرفتن که داشتن گوشی بالا میوردن! آخه نه من از رو میرفتم نه اونا.مثلا اگه منو دوستم گوشی اورده بودیم صاف میومدن مال منو میگرفتن.منم که لو دادن تو خونم نبود فقط تو خودم میسوختم! یه بار که نزدیک بود بفرستن حراست، بهتره نگم!! ولی باز هم با همون شهامتی که گفتم و هم چنین صبور بودن بنده به خوبی و خوشی تموم شد!

البته انشاا... که دیگه این اشتباهات تکرار نشه و اینارو گفتم که بعضی ها عبرت بگیرن.

دیگه کمتر بیاید به این دنیای فساد: اینترنت! برید به درس و مشقتون برسید

                      نظر  

 



[ دوشنبه 89/6/29 ] [ 10:33 صبح ] [ زینب جون ]

نظر

لیلا!

سلام بر دوستان عزیز! میدونم که خوبین پس احوال پرسی نمیکنم. آخه خسته شدم اینقدر گفتم: خوبین؟ چه خبر؟ خوش میگذره؟....

اصلا مگه کسایی که میان اینجا حالشون بده؟؟!! اگه کسی حالش بده لطف کنه بره. آخه اینجا به دردش نمیخوره.  من فقط از روی  صداقت گفتم میتونه بمونه. واسه من که فرقی نمیکنه

حالا هم اگه کسی حالش گرفته س این داستانو بخونه یکم بخنده! بقیه هم بخونن نظر هم یادشون نره

 

یه نفر برای بازدید میره به یه بیمارستان روانی

اول مردی رو میبینه که یه گوشه ای نشسته، غم از چهرش میباره، به دیوار تکیه داده و هر چند دقیقه آروم سرشو به دیوار میزنه و با هر ضربه ای، زیر لب میگه: لیلا… لیلا… لیلا
مرد بازدید کننده میپرسه: این آدم چشه؟

میگن: یه دختری رو میخواسته به اسم "لیلا" که بهش ندادن، اینم به این روز افتاده

مرد و همراهاش به طبقه بالا میرن، مردی رو میبینه که توی یه جایی شبیه به قفس به غل و زنجیر بستنش و در حالیکه سعی

میکنه زنجیرها رو پاره کنه، با خشم و غضب فریاد میزنه: لیلا… لیلا… لیلا

بازدید کننده با تعجب میپرسه: این یکی دیگه چشه؟ میگن: اون دختری رو که به اون یکی ندادن، دادن به این!!!!!! لیلا



[ پنج شنبه 89/6/18 ] [ 9:36 عصر ] [ زینب جون ]

نظر

من اومدم.....!

سلام! سلام!

خوبین؟ خوشین؟ بدون من خوش گذشت؟!

واقعا از همتون خواهش میکنم منو ببخشین... تقصیر خودم که نبود. تقصیر کامپیوتر ... بود.

میدونم دوری من خیلییییییییییییی سخت بود! دوری شما هم همینطور!

دلم شده بود یه ذره....

البته نه برای شما! برای کامپیوتر!

پشت سرم که چیزی نگفتین؟؟ منظورم حرفای بد بود...

این مدت خیلی بی کار بودم  شما چی؟؟

من نبودم حوصلتون سر نرفت؟! 

معلومه دیگه چه سؤالی میپرسم! بدون من همه غصه میخورن...

راستی توی شبهایی که گذشت دعا معا که یادتون نرفت؟؟

خیلی میخوام حرف بزنم یعنی از نوشتن خسته نمیشم! ولی چیزی ندارم که بگم!

خوشحالم که اومدم!! شماچی؟ نمیخواد بگین خودم میدونم.

سرتون که درد نیومد؟

 



[ شنبه 89/6/13 ] [ 3:7 صبح ] [ زینب جون ]

نظر