سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به سلامتی مادر و همیشه و همیشه فقط مادر …

....

به نام خدا

سلام

میخواستم امروزم مثل همیشه یه شعر زیبا یا داستانک بذارم

اما نتونستم

اخه دلم میخواست راجع به ماه مهربانی ها بنویسم

اما نمیدونم چی بنویسم!!!

فقط اومدن این ماه عزیز رو به همه ی مسلمونای جهان تبریک میگم

راستی چنتا سوال داشتم....(جواب دادنش باشه با خودتو....)

الان که داری میری مهمونی رو خودت کار کردی؟!!!

اخه میزبانت خیلی بزرگ و محترمه نکنه یه وقت ابروی خودتو میزبانتو ببری!!!

چون میزبانمون تو این ماه خیلی رومون حساب کرده!!!

چون روزه رو واجب کرده

میخواد به همه نشون بده که چه بنده ای داره!!!

میخواد به مخلوقش افتخار کنه

مگه میشه که ادم بدون اصلاح بره!!!

فرض کن یه مهمون خیلی بزرگ با یه میزبان فوق العاده محترم داری اونوقت میخوای همینطوری بادست وروی نشسته...لباسای کثیف بدن حمام نکرده ...دندونای مسواک نزده و.....!!!بری؟

حالا که اومدی مهمونی خدای بزرگ ومهربون نمیخوای یه صفایی به دلت بدی یه لباس نو از جنس مهربونی و گذشت تنش کنی؟!

نمیخوای به چشمات یاد بدی هر چی ارزش دیدن نداره؟!!! و گوشاتو فقط به صداهای زیبا عادت بدی نه هرچی که میشه شنید؟!!!

ای بابا انسانه دیگه فقط اطرافیانشو میبینه!!!! الان که من اینا رو مینویسم یکی نیست خودتم اینا رو رعایت میکنی...!!!

یا مثل خیلی ها فقط حرفه....؟!!!

من میخوام به خودم قول بدم حداقل تو این ماه فقط حرف نزنم!

...عمل هم بکنم

تو چی به خودت قول میدی؟!!!

قول میدی ابرو بر میزبانت نباشی هر چند میزبان تو انقدر بزرگه که اگه تمام جهان بخوان ابرشو ببرن نمیتوننن...

ولی تو که اون خلیفه وجانشین خودش کرده چی؟!!!نباید نشون بدی که کی هستی!!!وچرا به اینجا رسیدی!!!

اصلا تو دلت میاد دل خدا رو بشکنی...وقتی میبینه با این همه مهربونی بازم داری از بیراهه میری و راه مستقیمش خلوته

امیدوارم همه مون سر قولمون بمونیم!!

موفق باشید



[ دوشنبه 90/5/17 ] [ 11:26 صبح ] [ ستایش ]

نظر

نظر شما چیه؟!

سلام به دوستای گلم...

بخصوص اجی افریده...که منتظر بودم اپ کنه بعدش اپ کنم!!!!!!!!!!!!!!!

   آگنس ازدواج کرد و صاحب 13 تا بچه  شد… وقتی که شوهرش فوت کرد، آگنس
 
دوباره ازدواج کرد و صاحب 7 تا بچه‌ی دیگه شد  
اما دوباره شوهرش فوت کرد… ولی آگنس دوباره ازدواج کرد و این بار صاحب 5 تا بچه‌ی دیگه شد  
 
افسوس و صد افسوس 
 
آگنس، این شیرزن پر کار… سرانجام دار فانی را وداع گفت
 
بر بالای سر تابوت، کشیش برای آگنس طلب مغفرت و مرحمت کرد و گفت:
 "
خداوندا… آن‌ دو سرانجام به هم رسیدند…"
 
در همین حال یکی از حاضرین در مراسم خاکسپاری به سمت بغل دستیش
 
خم می‌شه و آروم ازش می‌پرسه:
  "
فکر می‌کنی منظور کشیش، شوهر اولش باشه؟ یا شوهر دومش؟ یا شوهر
 
سومش؟"
بغل دستی جواب می‌ده: "فکر کنم منظورش پاهاش باشه!!!

 

نظر شما چیه؟!

 



[ شنبه 90/4/18 ] [ 12:14 عصر ] [ ستایش ]

نظر

مضرات بی پولی:(

 

خب بازم سلام..خوبین از اپ قبلی استفاده لازمه رو بردین؟

گفتم که من چقده بچه ی خوبیم چقدم قانونو رعایت میکنم

برا همینم با اینکه افریده جون خیلی ریلکس بعد از من مطلب گذاشتن اما من صبریدم که 48 ساعت بشه(حداقل)

ضمنا اینجانب از دوست گرامیم افریده جان و همکاران عزیز دیگر خواهشمندم که بعد از من مطلب را با تف زرتی نچسبونن پشت سر مطلبم

وگرنه...

بنده اعصاب درست حسابی ندارم و اساسا 4تا استخونو تو دهنشونو خورد میکنم  J

قچ قچ قچ از نوع خبیثانه اش از ما گفتن بود....

خب بیخیال دعوا .... همیشه صداقتو رعایت کنین اما نه بعضی وقتا ..چون لازمه...هر چند بنظر شما بضررتون باشه!!!!!!!

روزی، وقتی هیزم شکنی مشغول قطع کردن یه شاخه درخت بالای رودخونه بود، تبرش افتاد تو رودخونه. وقتی در حال گریه کردن بود، یه فرشته اومد و ازش پرسید: چرا گریه می کنی؟ هیزم شکن گفت که تبرم توی رودخونه افتاده. فرشته رفت و با یه تبر طلایی برگشت  .
"
آیا این تبر توست؟" هیزم شکن جواب داد: " نه" فرشته دوباره به زیر آب رفت و این بار با یه تبر نقره ای برگشت و پرسید که آیا این تبر توست؟ دوباره، هیزم شکن جواب داد : نه. فرشته باز هم به زیر آب رفت و این بار با یه تبر آهنی برگشت و پرسید آیا این تبر توست؟ جواب داد: آره  .
فرشته از صداقت مرد خوشحال شد و هر سه تبر را به اوداد و هیزم شکن خوشحال روانه خونه شد  .

یه روز وقتی داشت با زنش کنار رودخونه راه می رفت زنش افتاد توی آب  .
هیزم شکن داشت گریه می کرد که فرشته باز هم اومد و پرسید که چرا گریه می کنی؟ اوه فرشته، زنم افتاده توی آب  . "

 
فرشته رفت زیر آب و با جنیفر لوپز برگشت و پرسید : زنت اینه؟ هیزم شکن فریاد زد: آره  !
فرشته عصبانی شد  .

" تو تقلب کردی، این نامردیه   "

هیزم شکن جواب داد : اوه، فرشته من منو ببخش. سوء تفاهم شده. می دونی، اگه به جنیفر لوپز "نه" می گفتم تو می رفتی و با کاترین زتاجونز می اومدی. و باز هم اگه به کاترین زتاجونز "نه" میگفتم، تو می رفتی و با زن خودم می اومدی و من هم می گفتم آره. اونوقت تو هر سه تا رو به من می دادی. اما فرشته، من یه آدم فقیرم و توانایی نگهداری سه تا زن رو ندارم، و به همین دلیل بود که این بار گفتم آره  .

نتیجه اخلاقی *اگه خانم هستین هیچوقت باشوهر هیزم شکنتون نرین کنار رود خونه و غرق شین..:)

 *اگه اقا هستتینو هیزم شکن پول جمع کنین تا خانمتون وقتی افتاد تو اب بتونید دوتا دیگه اشانتیون ببرین

*اگه پول نداشته باشی باید از حق مسلمت بگذری!!!!!!!!!

*هرکی که اینا رو خونده سرکاره

 * ادم باید خیلی دییییییییییییییییید باشه که بفهمه سرکاره اما بازم دست برنداشته باشه  و بقیشو بخونه...

 _

_

_نیا پایین تر دییییییییییییید _مسئله خصوصیه

_

ای بابا تو دست بردار نیستی برو سر خونه زندگیت پول جمع کن دیگه دیییییییید

من که مثل تو دیییییییید نیستم بشینم باهات سر و کله بزنم دارم میرم زنمو بندازم تو اب دو تا اشانتیون بگیرم تو هم تا صبح این جا بشین(ولی منکه زن ندارم....مامان رها یه دیقه نونوایی تو بتعطیل یه زن واس ما جور کن:) )

_

_

_

_

stupid diiiiiiiiiiiiiiiid

 



[ شنبه 90/4/4 ] [ 11:50 صبح ] [ ستایش ]

نظر

سلام ...سلام....!!!!!!!!!!!!

سلام سلام خاله بزغاله علیک سلام خاله بزغاله(هر فحشی دادی خودتی!!!!)بده حالا که تخم مرغم نمیشه خرید دارم از بزغاله صحبت میکنم؟ نه بده؟ نه بده؟ اصلا شماها خجالت نمیکشین.....؟!!!!!!!!!!!!!!بله با خودت بودم بله....

خب ورودمو تبر یک میگم و تبریک میگم که تجدیدی مجدیدی نداشتیمو خلاصه امتحانای شهریورمونم تو خرداد دادیم!!!!!!!!!!!

میدونم نبودم چقد غصه خوردین میدونم اما لازم نیست غصه بخورین من اومدم(خودتیییییییییییی!!!!!!!!!!!!!! ندید بدید)

اول روز پدر پسر بد یا همن پدر بد یا پدر پسر بد یا پسر پدر بد یا... اسمش مهم نیست مهم تبریکه...

بعدم روز مادرو به مادر زحمت کش که تو نونوایی بغله تبریک میگم

 بعدم ورود عضو جدید

و بعدم کاندید شدن ابجی پارمیدا برای ریاست فدرال و CIA   و  موصاد(همینطوری نوشته میشه دیگه..؟)و...  

تبریک میگم که برای تبریک گفتن به زینب جون هیچی ندارم

 و کلا تبریک میگم که همتون خوب سر کار میرین و بازم تبریک میگم....

این من نیستم چون اگه خدا بخواد ما دختریم اما خیلی شبیه زندگی بعضیاست که نام نمیبرم.... میگن فحشو بریزی زمین صاحابش جمع میکنه    J

محض اطلاع پریناز و بقیه کسایی که قانون گذاشتن

من هر کی دلم بخواد اپ میکنم حقمو خوردین حقتونومیخورم البته باید با پزشکم مشو رت کنم برای معده ام و دستگاه گوارشم ضرر نداشته باشه    J

   JJقچ قچ قچ قچ:JJ( اینم خنده مخصوص من(سنجابم خودتییییییییییییی)

پس از 9 ماه ورجه وورجه متولد شدم !

یک سالگی : در حالیکه عمویم من را بالا و پایین می‌انداخت و هی می‌گفت گوگوری مگوری ، یهو لباسش خیس شد !


چهارسالگی : در حین بازی با پدرم مشتی محکم بر دماغش زدم و در حالیکه او گریه می‌کرد ، من می‌خندیدم ! نمی‌دانم چرا ؟!
هفت سالگی : پا به کلاس اول گذاشتم و در آنجا نوشتن جملاتی از قبیل آن مرد آمد ، آن مرد با BMW
آمد !!!! را یاد گرفتم !
نه سالگی
در حین فوتبال توی کوچه شیشه همسایه را شکستم ولی انداختم پای !!! پسز همسایه دیگرمان ! بنده خدا سر شب یک کتک مفصل از باباش خورد تا دیگر او باشد که شیشه همسایه را نشکند و بعدش هم دروغکی اصرار کند که من نبودم پسر همسایه بود که الکی انداخت پای من !!!
دوازده سالگی
: به دوره راهنمایی و یک مدرسه جدید وارد شدم در حالی که من هنوز به اخلاق ناظم آنجا آشنا نشده بودم ولی ناظم آنجا کاملا به اخلاق من آشنا شده بود و به همین خاطر چندین و چند منفی انضباط گرفتم ! البته به محض اینکه به اخلاق ایشان آشنا شدم چند پلاستیک پفک در لوله اگزوز ماشینش فرو کردم !
هجده سالگی
: در این سال من هیچ درسی برای کنکور نخواندم ولی در رشته ی میخ کج کنی واحد بوقمنچزآباد ( البته یکی از شعب توابع روستاهای بوقمنچزآباد ) قبول شدم !!
بیست و چهار سالگی
: در این سال دانشگاه به اصرار مدرک کاردانی‌ام را که هنوز نیمی‌از واحدهایش مانده بود تا پاس شود ، به من داد !!!!
بیست و شش سالگی
: رفتم زن بگیرم گفتند باید یک شغل پردرآمد داشته باشی . رفتم یک شغل پردرآمد داشته باشم ، گفتند باید سابقه کار داشته باشی . رفتم دنبال سابقه کار که در نهایت سابقه کار به من گفت : بی خیال زن گرفتن !!!
سی و سه سالگی
: بالاخره با یکی مثل خودمون که در ترشی قرار داشت ! قرار مدارهای ازدواج و خواستگاری و عقد و بله برون و ... رو گذاشتیم !
چهل و یک سالگی
: در این سال گل پسر بابا که می‌خواست بره کلاس اول ، دوتا پاشو کرده بود تو یه کفش که لوازم التحریر دارا و سارا می‌خوام بردمش لوازم التحریری تا انتخاب کنه !
شصت و شش سالگی
: تمام دندانهایم را کشیده بودم و حالا باید دندان مصنوعی می‌خریدم . به علت اینکه حقوق بازنشستگی ما اجازه خریدن دندان مصنوعی صفر کیلومتر !!! را نمی‌داد ، دندان مصنوعی پدربزرگ همکلاسی سابقم رو که تازه به رحمت خدا رفته بود !!! برای حداکثر بیست سال اجاره کردم .معلوم بود که این دندان مصنوعی ها یک بار هم مسواک نخورده ولی خوبیش این بود که حداقل شب ها یک لیوان آب یخ بالای سرم بود !
هفتاد و هشت سالگی
: به علت سن بالای من و همسرم ، پسرانمان ( بخوانید عروسهایمان ) ما را به خانه هایشان راه نمی‌دادند
هشتاد و پنج سالگی
: بلافاصله بعد از خوردن یک کله پاچه ی درست و حسابی دندان مصنوعی ها را به ورثه دادم تا دندانهایش را بین خودشان تقسیم کنند !
نود سالگی : همه فامیل در مورد اینکه من این همه عمر کرده بودم ، زیادی حرف می‌زدند و فردای همین حرفهای زیادی بود که به طور نا بهنگامی ‌خدا بیامرز شدم !!!

 

Jبرای شادی روحم صلوات مع الفاتحهJ

 

 

 

 

 



[ پنج شنبه 90/4/2 ] [ 10:27 صبح ] [ ستایش ]

نظر

لعنت به...

سلام

 

خوبین

از این ورا؟!

نمیدونم چیشد یهویی اومدمو گفتم یه اپی بکنم

اخه حدیث داریم چون عقل کامل شود سخن اندک گردد

منم فهمیدم که خیلی عقلم کامل شده بطوریکه اصلا صدام نمیاد!!!

گفتم بیام یه چیزی بگم ببینم نکنه خدای نکرده لال شدم خودم حالیم نیست!!

یه دهن بخونم ببینم

just smile &rain is gonna

Can hardly beleave!

چیه یعنی چی چرت و پرت نخون

یه دهنم سنتی بیام

مر.............غغغغغغغغغغغ س..............حررررررررررررر

سحر جونی صدات میکنن ببین چیکارت دارن

نه مثل اینکه صدام در میاد

از لنگه کفشای معلقی که با سرعت260 کیلومتر بر ثانیه داره به طرفم میاد مشخصه!!!!

تازشم من اصلا از همه تنبل تر نیستم و کمتر مطلب نفرستادم!!!!!!!

 

بعداز اینکه همکار عزیزو محترمم طریقه فحش دادنو یادتون دادن منم لعنت کردن بعضی دستشویی ها رو یادتون میدم!!!!!!!!

برای نمونه:

لعنت به مستراحی که برچسب قرمز     و آبی شیرش برعکس خورده باشد    .
لعنت به     مستراحی که سوسک ها بدون اطلاع و هماهنگی سرشان را از چاه بیرون     بیاورند    .
لعنت   به مستراحی که مرکز کانونی تحدّب کاسه اش روی صورت آدم باشد.
لعنت به مستراحی که قبل از نشستن کسی درش را بزند.
لعنت به مستراحی که آبش برود و آفتابه اش خالی باشد.
لعنت به مستراحی که پشت درش نوشته باشند: «لعنت بر پدر و مادر کسی که در این مکان ب... .»
لعنت به مستراحی که صدا را 56 مرتبه اکو کند
.
لعنت به مستراحی که شیلنگش از هفت جا سوراخ شده باشد.
لعنت به مستراحی که سر شیلنگش همیشه توی چاهش افتاده باشد.
لعنت به مستراحی که فاصله کاسه اش از دیوار پشتی فقط یک سانت باشد.
لعنت به مستراحی که فشار شیر آبش مثل شیر سماور است.
لعنت به مستراحی که بدون آن بنی بشر هیچ چی نیست

واقعا مستراح چه جایی که اسمشو گذاشتن مستراح(محل استراحت!!!!!!)

امیدوارم بعداز درک کامل این مبحث بخوبی از ان استفاده نمایید و اگر هم تجربه ای دارین ان را در قسمت نظرات قرار داده تا دیگران نیز مستفیض شوند!!!!!!!!!



[ چهارشنبه 89/12/4 ] [ 6:26 عصر ] [ ستایش ]

نظر

دردسر های یک خرید

سلام

     دیگه لازم نیست صبح تا شب گریه کنید و به عشق رفته تون فکر کنید

دیگه نمیخواد الکی رمان ابکی ایرانی بخونید و اشک بریزیدو فیلم عقشولانه ببینیدو و اه بکشید و بر درخت تکیه کنید

چون..

من برگشتم

از....

شما فکر کنید رفتم یه چرخی بزنم تو ونیزو اومدم

اخه یه چند وقت بود خونه مونده بودم خسته شده بودم

ولی در اصل کامپیوترمون ترکیده بود

بله!

ترکیده بود!

هی من میگم کنتلل جمعیت(بی صفاط خودتی که فکر میکنی کنترله!!!)هی میگم

هی هیشکی گوش نکنه

این دولت که به فکر مانیست یارانه ها رو برداشته پترسم که پول نداره شیمک خودشو سر کنه و اینا

ببین پترس جون من چقد خوبم دارم طرفداری تو میکنم و چرت و پرتاتو تاییید میکنم

نه ببخشید

چرت و پرت نه من حقوق میخوام

اصلا هرچی پترس بگه!!

اره دیگه جمعیت زیاد شد

فشار جمعیت زد به کامپیوتر ما و خلاصه ترکوندش

حالا هی اینجا شلوغش کنین

آ....خخخخ

یواش منو داشتی لای در له میکردی

خوب مواظب من باشید دیگه

راستی زینب جونی من موافقم

بیا مبارزه رو شروع کنیم

راند اول:

چرا فرار میکنی خودت گفتی دعوا...

من گیس نمیکشم

ولی خوب لگد میزنم

ای بابا شما ها کجا

خیل خوب کاری تون ندارم

بقیه متنو بخونید...!

 

یک خانم روسی و یک آقای آمریکایی با هم ازدواج کردند و زندگی شادی را آغاز کردند . خانم ، زبان انگلیسی بلد نبود.

یک روز او برای خرید ران مرغ به
مغازه رفت.اما نمی دانست ران مرغ به زبان انگلیسی چه می شود . برای همین اول دست هایش را از دو طرف مانند بال مرغ بالا و پایین کرد و صدای مرغ درآورد. بعد پایش را بالا آورد و با انگشت رانش را به قصاب نشان داد . قصاب متوجه منظور او شد و به او ران مرغ داد.



روز بعد او می خواست سینه مرغ بخرد. بازهم او نمی دانست که سینه
مرغ به انگلیسی چه می شود. دوباره با دست هایش مانند مرغ بال بال زد و صدای مرغ درآورد. بعد دگمه های پالتو اش را باز کرد و به سینه خودش اشاره کرد . قصاب متوجه منظور او شد و به او سینه مرغ داد.

روز سوم خانم ، طفلک می خواست سوسیس بخرد. او نتوانست
راهی پیدا کند تا این یکی را به فروشنده نشان بدهد. این بود که شوهرش را به همراه خودش به فروشگاه برد............

..

حالا هی میگم اینگیلیسی را زاپاس بدارید گوش نکنین!!!!!
.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

چیشد؟!

میخواستی چی  بشه؟!
شوهرش انگلیسی صحبت می کرد.

 

 

 

 



[ دوشنبه 89/11/11 ] [ 2:1 عصر ] [ ستایش ]

نظر

ستایش خوشگله وارد میشود(فروتنی رو حال میکنید؟!)

سلام

خوبین

منم خوبم همه خوبن

اصلا وقتی من هستم کی میتونه بد باشه

اطلاعیه :همکاران عزیز از اینکه من همکارتون شدم خیلی خوشحال باشید وگرنه جفت پا میام تو صورتتون

بعدم من از جاهای شلوغ پلوغ خیلی خوشم نمیاد هرکی زیاده حرف بزنه

.

.

.

خب زده به من چه!

پس فردا فک خودش ساییده میشه.

اسمم که میدونید ستایشه(انقد معروفم سریالمم ساختن)

هر کی هم نمیدونست بدونه

همه دعا کنید چون کلی کار دارم تازشم فردا امتحان ادبیات دارم(برا همین مودبانه میصحبتم)

زینب جون و رها جونو پترس جون و سحر جون بقیه جونا

میدونم منو خیلی دوست دارین خیلی هم خوشحالین که اومدم

فقط رها اخرشم کادو منو نداد من بعدا باهاش شخصا باید صحبت کنم(قضیه جفت پا و اینا!!!)

نتیجه اخلاقی:

*من همکار اینام

*من مثل همه اینا خیلی چرت و پرت مینویسم

*زیاد حرف نزنید تا فکتون ساییده نشه

ازقدیم گفتن چرا عاقل کند کاری که باز اید پشیمانی و اینا...

*بعدم پترس نه تو خجالت نمیکشی

*من امتحان دارم باید درس بخونم که نخوندم و باید به الهامات غیبی متصل شم(اسم مستعارشه!!)

*رها هم یه بادی گاردی چیزی برا خودش جور کنه

*من رنگ بنفش و خانواده و اهل و عیالشو دوستدارم!

*هرکی تاحالا فرق نتیجه اخلاقی و چرت و پرت رو نمیدونه از بعد از خوندن این متن کاملا میفهمه

ویه سوال هوش

ایا اینجا وبلاگه؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!



[ یکشنبه 89/10/19 ] [ 1:18 عصر ] [ ستایش ]

نظر