سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به سلامتی مادر و همیشه و همیشه فقط مادر …

دهکده عشق

سلام دوستا گلم خوبین؟

میگما اونجا چرا انقدر سوتو کور هیچ کسی نیسسسسسسسسسس چرا چرا!؟

 یه شعر قشنگ میزارم بخونین کیف کنین باچه؟

کاش در دهکده عشق فراوانی بود
توی بازار صداقت کمی ارزانی یود
کاش اگر گاه کمی لطف به هم میکردیم
مختصر بود ولی ساده و پنهانی بود
کاش به حرمت دلهای مسافر هر شب
روی شفاف تزین خاطره مهمانی بود
کاش دریا کمی از درد خودش کم می کرد
قرض می داد به ما هرچه پریشانی بود
کاش به تشنگی پونه که پاسخ دادیم
رنگ رفتار من و لحن تو انسانی بود
مثل حافظ که پر از معجزه و الهامست
کاش رنگ شب ما هم کمی عرفانی بود
چه قدر شعر نوشتیم برای باران
غافل از آن دل دیوانه که بارانی بود
کاش سهراب نمی رفت به این زودی ها
دل پر از صحبت این شاعر کاشانی بود
کاش دل ها پر افسانه ی نیما می شد
و به یادش همه شب ماه چراغانی بود
کاش اسم همه دخترکان اینجا
نام گلهای پر از شبنم ایرانی بود
کاش چشمان پر از پرسش مردم کمتر
غرق این زندگی سنگی و سیمانی بود
کاش دنیای دل ما شبی از این شبها
غرق هر چیز که می خواهی و می دانی بود
دل اگر رفت شبی کاش دعایی بکنیم
راز این شعر همین مصرع پایانی بود



[ چهارشنبه 90/4/29 ] [ 10:45 عصر ] [ آفریده ]

نظر

نظر شما چیه؟!

سلام به دوستای گلم...

بخصوص اجی افریده...که منتظر بودم اپ کنه بعدش اپ کنم!!!!!!!!!!!!!!!

   آگنس ازدواج کرد و صاحب 13 تا بچه  شد… وقتی که شوهرش فوت کرد، آگنس
 
دوباره ازدواج کرد و صاحب 7 تا بچه‌ی دیگه شد  
اما دوباره شوهرش فوت کرد… ولی آگنس دوباره ازدواج کرد و این بار صاحب 5 تا بچه‌ی دیگه شد  
 
افسوس و صد افسوس 
 
آگنس، این شیرزن پر کار… سرانجام دار فانی را وداع گفت
 
بر بالای سر تابوت، کشیش برای آگنس طلب مغفرت و مرحمت کرد و گفت:
 "
خداوندا… آن‌ دو سرانجام به هم رسیدند…"
 
در همین حال یکی از حاضرین در مراسم خاکسپاری به سمت بغل دستیش
 
خم می‌شه و آروم ازش می‌پرسه:
  "
فکر می‌کنی منظور کشیش، شوهر اولش باشه؟ یا شوهر دومش؟ یا شوهر
 
سومش؟"
بغل دستی جواب می‌ده: "فکر کنم منظورش پاهاش باشه!!!

 

نظر شما چیه؟!

 



[ شنبه 90/4/18 ] [ 12:14 عصر ] [ ستایش ]

نظر

بدترین ویژگی یه پسر که رو اعصابت می ره؟

سلام سلام دوستانه گلو سنبل خودم خوبین؟

دوستان این روزا عزیز ماروام دعا کنین!

 امدم با یه مطلب باحال هه هه! نظراتونو بگین میسیی!

بدترین ویژگی یه پسر که رو اعصابت می ره چیه ؟؟

1-ابرو برداشتن

2-بوی گند عرق
3-دروغ گفتن
4-بچه ننه بودن
5-خسیس بودن
6-شهامت نداشتن و ترسو بودن
7-خاله زنک بودن
8-موی دست و پا را زدن
9-لباس تنگ در حد مرگ پوشیدن!!
10-اعتماد به نفس کاذب

11-همه موارد

به نظر خودم همه ی موارد ............
تازه خیلی هاش ذکر نکردماااااا!!!!!



[ پنج شنبه 90/4/16 ] [ 9:0 عصر ] [ آفریده ]

نظر

نصیحت اوس اصغر به دخملش!

اوس اصغر به دخترش شبنم، گفت، بنشین که صحبتی دارم،

شاکی ام ، دلخورم ، پکر شده ام،
چون که امروز با خبر شده ام،
که تو در کوچه ای همین اطراف،
با جوانی جُلنبر و الاف،
سخت سرگرم گفت و گو بودی ،
چه شنیدی از او ؟ چه فرمودی؟
رفته بالا فشارم ای گاگول،
سکته کرده ام مطابق معمول،
ای پدر سوخته ، بدم الان ،
پدرت را درآورد مامان،
میروی "داف" میشوی حالا؟
فکر کردی که من هویجم ، ها؟
بزنم توی پوز تو همچین،
که بیاید فکت به کُل پایین؟
دخترم جامعه خطرناک است،
بچه ای تو ، مخت هنوز آک است،
آن پدر سوخته چه می نالید؟
بر سرت داشت شیره می مالید؟
بست لابد برای تو خالی،
وای از این عشقهای پوشالی!
شبنم آنگاه بعد از این صحبت ،
گفت بابا خیالتان راحت ،
من فقط فحش بار او کردم ،
ناسزاها نثار او کردم،
پیش اهل محل به او گفتم :
به تو هم می شود که گفت آدم؟
بچه در راهه ، پس کجاهایی؟
خواستگاری چرا نمی آیی؟
تا که اوس اصغر این سخن بشنید،
کُل فکش به سمت چپ پیچید،
کله اش روی شانه اش ول شد،
سکته اش مثل این که کامل شد!

پوزخند  پوزخند  پوزخند



[ دوشنبه 90/4/13 ] [ 7:54 عصر ] [ پریناز ]

نظر

رستم و تهمینه!

سلام بچه ها!

بالاخره منم آپیدم . بابا از کیه تو صفحه مدیریتم نوشته یادداشتی وجود ندارد... این جوری نمیشه هااااااااااا

این شعره که نوشتم خییییییییلی طولانیه! البته شاید تکراری باشه. چون من که بیکار نیستم آرشیو همتونو بخونم!! اگه کسی تا حالا اینو نوشته بره از تو آرشیوش پاک کنه. بدون اینکه به بقیه چیزی بگه!!بلبلبلو

 راستی تا آخرش بخونیدا

 

شبی خسته رستم ز رزم و نبرد *** کشید از درونش یکی آه سرد

نه جفتی که دستی کشد بر سرش *** نه یاری که بنشاند اندر برش

بخود گفت "رایانه "را ساز کن *** هم ایدون تو "وبگردی" آغاز کن

ز تن برنکند او سلاح و زره *** به "لپ تاپ" خیره به ابرو گره

چو "رایانه "را پهلوان"بوت" کرد *** سلاح و زره یک طرف سوت کرد

از این خیرگی گشت مامش غمین *** رخش پر زخشم و دلش پر زکین

بدو گفت رودابه ای پهلوان *** در آغاز گویم تو را با زبان

تو لشکر بیاراستی گاه رزم *** به آراستن نیست در خانه عزم ؟

اگر بر نتابی تو نظم درون *** تو را افکنم از سرایم برون

در اینجا سرو کارو تو با من است *** که رودابه چون زال پیل افکن است

تهمتن ازین گفته بگرفت خشم *** نتابید و گردید ، پر آب چشم

چو زین سرزنش گشت زار و پریش *** فراموش بنمود" پسورد" خویش

بزد بر سر" ماوس "مشتی گران *** که ترسند از هیبتش دیگران

در اندیشه می بود گُرد دلیر *** بپیچید بر خویش چون نره شیر

بیاد آمدش، ناگهان رمز خویش *** بیاورد "کیبورد" "رایانه" پیش

فشرد او بسی دکمه ها را به زور *** سرانجام بنوشت رمز عبور

نمایان شد آن صفح? نیلگون *** که می کرد او را همی رهنمون

که آکنده از "آیکون "رنگ رنگ *** که می برد او را به شهر فرنگ

به "چت روم"شد ناگهان پور زال *** که آنجا بود مرکز عشق و حال

در آنجا یکی بود دخت زرنگ *** به" چت" گشت با او همی بیدرنگ

مر آن دخت را نام تهمینه بود *** پری روی و پر مهر و بی کینه بود

تهمتن چو شد وارد گفتگو *** به او گفت اوصاف خود مو به مو

بگفتا منم رستم داستان *** بود شهر ما زابل باستان

یکی رخش دارم بسی تیز پا *** گذارد همی پشت سر" زانتیا"

به زور و به بازو ندارم همال *** نباشد در این باره جای سوال

به سیم و به زر خانه انباشته *** بنایی دو اشکوبه افراشته

مرا مرده ریگ است گرزی ز سام *** بکشتم به آن شیرها در کنام

چو تهمینه دید این همه فَر و جاه *** ز شادی بزد خنده ای قاه قاه

به خود گفت آن دلبر ماهرو *** روا نیست کم آورم پیش او

بگفتا سمنگان بود شهر من *** که گشته همی رشک ملک ختن

ندانی منم دختر پادشاه *** ندارد کسی همچو من بارگاه

که چون ماهم و پنج? آفتاب *** پری رو تر از دخت افراسیاب

به کاخ وبه باغ وبه ملک و سرا *** غلام و کنیزک به صف اندرا

به" وب کم" اگر رخ نمایان کنم *** تورا پاک شیدا و حیران کنم

بگفتا بیا تا ببینم تو را *** چو غنچه ز گلبن بچینم تو را

چو تهمینه آگه شد از آن نیاز *** بیافزود با عشوه بر فَر و ناز

بگفتا چه اندیشه کردی جوان *** که خواهی ببینی رخم را عیان

هزاران جوان مَر مرا خواستگار *** بزرگان و خوبان چو اسفندیار

چو رستم شنید این سخنهای او *** ببست ناگهان بغض راه گلو

سراپاش گردید خشم و خروش *** رگ غیرتش زود آمد به جوش

بزد بر سرمیز "رایانه" مشت *** دوصد ناسزا گفت و حرف درشت

بگفتا به رخ می کشی دشمنم *** تو پنداشتی کوهی از آهنم

مده بر دلم بیش ازین پیچ و تاب *** مکن بیش از این پور دستان خراب

چو تهمینه در مخ زنی بود چُست *** بخود گفت کارم شد اینک درست

به زانو درآوردم این پهلوان *** که دیگر ننازد به زور و توان

توانا تر از عشق نیرو مباد *** که ایزد بر این پایه گیتی نهاد

 

!! قیافشو!! خسته شدی؟؟؟؟ خب منم نوشتم که خسته بشی دیگه!شوخی



[ شنبه 90/4/11 ] [ 9:9 صبح ] [ زینب جون ]

نظر

چرا اشتباه از دیگران درس بگیرید

سلام بر دوستان عزیز خیلی وقته که مطلبی ننوشتم شدم کامنت نویس حرفه ای به خدا امروز انقدر دلم از دانشگاه و دانشجو بودن پر ه که اومدم دوتا

کلمه با این کنکوری های عزیز حرف بزنم که چرا اشتباه ذرس گیرید از ما نکنید این کار را الکی الکی شعر شدا

خب اول یه خسته نباشید جانانه به هر چی کنکنوریه بعدش چند تا توصیه مادرانه ، خواهرانه،کودکانه به این قشر آقا نکنید انقدر خون خودتونو مادر

پدرتونو تو شیشه نکنید که باید فلان کتاب رو این سر آخر بخرم هوار تومن انقدر پز کنکور دادنو قبول شدن تو فلان دانشگاه دولتیو به دختر خاله دختر عمه یا

پسر اینا سن پایین تر از خودتون یا BF(دور از جون )یا GFتون ندید  بابا دانشگاه هیچی نیست

عین سرابه اینقدر دروغ براش نبافید هیچ کدومش به درد روزگار نمی خوره آزاد ،دولتیش هیچ فرقی نداره همش پر شده از یک مشت استاد عقده ای و

دانشجوی بدبخت که به خاطر نمره باید توالت و دست شویی دانشگاه هم ......ه (زشت بود احوالاتتونو به هم میزد) البته نه همه استاداها استثناهم 

داره  (الهی الهی من بگردم )که الهی دردشون بخوره تو سر استادای عقده ای خلاصه بگم زیاد به خودتونو خانواده تو این چند روز فشار نیارین بخورین بگردین بییییییییخیییییییییال قبول نشدین به

درک سال دیگه زندگی کنید به خدا میخواهید دانشجوشید چیکار کنید موقع امتحانا تا صبح عین وزغ (دور از جون شما خودمو میگم)نخوابید بعدم برید امتحانو بدید استاد

عزیز یا بد تصیح کنه یا یادش بره  نمره میان ترمو بده یا طرف عقده امتحان سخت داره جوری تست  می ده که 4گزینه درست داره خلاصه دلم پر بود به

اندازه سر سوزنشو خالی کردم لپ کلام دانشکاه توش داره مارو ذره ذره میکشه بیرونشم یه مشت بچه کنکوری ها رو برای این دفعه بسه دیگه برم زیاد

حرف بزنم میزنم تو جاده سیاسی شدن و وبلاگ پترس تخته میشه



[ پنج شنبه 90/4/9 ] [ 7:31 صبح ] [ پارمیدا ]

نظر

حرفای دل یه سنگ به دخترک

دخترک : سلام ...میدونم نباید انتظار داشته باشم جواب سلاممو بدی ولی میخوام بدونم :

تو از چی ناراحت میشی ؟

چی دلتو میشکنه؟

چی دلتو میزنه؟

چی حوصلتو سر میبره؟

کی باهات حرف میزنه؟

حتی همنوع خودتم باهات حرف نمیزنه حتی تو هم با اون حرف نمیزنی ....

آخه این چه زندگی ای شد ؟؟؟زندگی بدون همزبون ؟بدون رفیق؟ بدون عشق؟

ناگهان سنگ در مقابل کلمه ی عشق واکنش نشان میدهد و خرد میشود ....

دخترک با ترس قدم به عقب بر میدارد: خیلی خب ....خیلی خب ....نه ...نه ...نگو ...غ...غ...غلط کردم

ببخشید....اصلا به من چه تو یه سنگی من یه آدم....

سنگ: نه تو چیز بدی نگفتی ...خرد شدن من به خاطر این بود که گفتی سنگا عاشق نمیشن باور کن

اونام عاشق میشن حرفای تو باعث زنده شدن یه عشق کهنه تو دلم شد باعث شد به یاد همون سنگی

که حدود ?? سال پیش یعنی وقتی خود تو به دنیا اومدی بیفتم همونی که قرار بود همیشه همزبون هم

باشیم اما....اما...اون طوفان لعنتی باعث شد اون به وسط دریا بره و من بین یه تیکه سنگ گنده گیر

کنم و از هم جدا بشیم ..........................

دخترک متاثر به سنگ نگاه میکنه :خوشگل بود؟؟؟؟

سنگ:شاید به نظر شما ها زشت بود و گوشه های تیزش آزاردهنده اما من دوسش داشتم و زیبا

میدیدمش ...

دخترک :خیلی دوسش داشتی؟؟؟یعنی چی؟

سنگ:آره بیشتر از اونی که فکرشو بکنی....

دخترک:به خاطر همین تا من گفتم عشق خرد شدی؟؟؟؟دلم شکست

سنگ :آره-امروز تو بغض ?? سالمو ترکونی و باعث شدی من سبک بشم....

دخترک تیکه های سنگ رو روی کف دستش میذاره و از دریا دورش میکنه تا دیگه خاطره تلخ اون

سنگ براش زنده نشه.... .ترسیدم



[ سه شنبه 90/4/7 ] [ 10:41 عصر ] [ آفریده ]

نظر

مضرات بی پولی:(

 

خب بازم سلام..خوبین از اپ قبلی استفاده لازمه رو بردین؟

گفتم که من چقده بچه ی خوبیم چقدم قانونو رعایت میکنم

برا همینم با اینکه افریده جون خیلی ریلکس بعد از من مطلب گذاشتن اما من صبریدم که 48 ساعت بشه(حداقل)

ضمنا اینجانب از دوست گرامیم افریده جان و همکاران عزیز دیگر خواهشمندم که بعد از من مطلب را با تف زرتی نچسبونن پشت سر مطلبم

وگرنه...

بنده اعصاب درست حسابی ندارم و اساسا 4تا استخونو تو دهنشونو خورد میکنم  J

قچ قچ قچ از نوع خبیثانه اش از ما گفتن بود....

خب بیخیال دعوا .... همیشه صداقتو رعایت کنین اما نه بعضی وقتا ..چون لازمه...هر چند بنظر شما بضررتون باشه!!!!!!!

روزی، وقتی هیزم شکنی مشغول قطع کردن یه شاخه درخت بالای رودخونه بود، تبرش افتاد تو رودخونه. وقتی در حال گریه کردن بود، یه فرشته اومد و ازش پرسید: چرا گریه می کنی؟ هیزم شکن گفت که تبرم توی رودخونه افتاده. فرشته رفت و با یه تبر طلایی برگشت  .
"
آیا این تبر توست؟" هیزم شکن جواب داد: " نه" فرشته دوباره به زیر آب رفت و این بار با یه تبر نقره ای برگشت و پرسید که آیا این تبر توست؟ دوباره، هیزم شکن جواب داد : نه. فرشته باز هم به زیر آب رفت و این بار با یه تبر آهنی برگشت و پرسید آیا این تبر توست؟ جواب داد: آره  .
فرشته از صداقت مرد خوشحال شد و هر سه تبر را به اوداد و هیزم شکن خوشحال روانه خونه شد  .

یه روز وقتی داشت با زنش کنار رودخونه راه می رفت زنش افتاد توی آب  .
هیزم شکن داشت گریه می کرد که فرشته باز هم اومد و پرسید که چرا گریه می کنی؟ اوه فرشته، زنم افتاده توی آب  . "

 
فرشته رفت زیر آب و با جنیفر لوپز برگشت و پرسید : زنت اینه؟ هیزم شکن فریاد زد: آره  !
فرشته عصبانی شد  .

" تو تقلب کردی، این نامردیه   "

هیزم شکن جواب داد : اوه، فرشته من منو ببخش. سوء تفاهم شده. می دونی، اگه به جنیفر لوپز "نه" می گفتم تو می رفتی و با کاترین زتاجونز می اومدی. و باز هم اگه به کاترین زتاجونز "نه" میگفتم، تو می رفتی و با زن خودم می اومدی و من هم می گفتم آره. اونوقت تو هر سه تا رو به من می دادی. اما فرشته، من یه آدم فقیرم و توانایی نگهداری سه تا زن رو ندارم، و به همین دلیل بود که این بار گفتم آره  .

نتیجه اخلاقی *اگه خانم هستین هیچوقت باشوهر هیزم شکنتون نرین کنار رود خونه و غرق شین..:)

 *اگه اقا هستتینو هیزم شکن پول جمع کنین تا خانمتون وقتی افتاد تو اب بتونید دوتا دیگه اشانتیون ببرین

*اگه پول نداشته باشی باید از حق مسلمت بگذری!!!!!!!!!

*هرکی که اینا رو خونده سرکاره

 * ادم باید خیلی دییییییییییییییییید باشه که بفهمه سرکاره اما بازم دست برنداشته باشه  و بقیشو بخونه...

 _

_

_نیا پایین تر دییییییییییییید _مسئله خصوصیه

_

ای بابا تو دست بردار نیستی برو سر خونه زندگیت پول جمع کن دیگه دیییییییید

من که مثل تو دیییییییید نیستم بشینم باهات سر و کله بزنم دارم میرم زنمو بندازم تو اب دو تا اشانتیون بگیرم تو هم تا صبح این جا بشین(ولی منکه زن ندارم....مامان رها یه دیقه نونوایی تو بتعطیل یه زن واس ما جور کن:) )

_

_

_

_

stupid diiiiiiiiiiiiiiiid

 



[ شنبه 90/4/4 ] [ 11:50 صبح ] [ ستایش ]

نظر

مواظب باشید عشق چشماتونو کور نکنه!

سلللام دوست موستا ا خودم خوفی؟

**توجه **

امدم با یه مطلب برای عاشقا آی آهای عاشقا مواظب چشماتون باشین که این عشق کورتون نوکینه!


مواظب باشید عشق چشماتونو کور نکنه! گیج شدم
آهو خیلی خوشگل بود. یک روز یک پری سراغش اومد و بهش گفت: آهو جون!دوست داری شوهرت چه جور موجودی باشه؟

آهو گفت: یه مرد خونسرد و خشن و زحمتکش.
پری آرزوی آهو رو برآورده کرد و آهو با یک الاغ ازدواج کرد.
شش ماه بعد آهو و الاغ برای طلاق سراغ حاکم جنگل رفتند.
حاکم پرسید: علت طلاق؟
آهو گفت: توافق اخلاقی نداریم, این خیلی خره.
حاکم پرسید: دیگه چی؟
آهو گفت: شوخی سرش نمیشه, تا براش عشوه میام جفتک می اندازه.
حاکم پرسید: دیگه چی؟
آهو گفت: آبروم پیش همه رفته, همه میگن شوهرم حماله.
حاکم پرسید: دیگه چی؟
آهو گفت: مشکل مسکن دارم, خونه ام عین طویله است.
حاکم پرسید: دیگه چی؟
آهو گفت: اعصابم را خورد کرده, هر چی ازش می پرسم مثل خر بهم نگاه می کنه.
حاکم پرسید: دیگه چی؟
آهو گفت: تا بهش یه چیز می گم صداش رو بلند می کنه و عرعر می کنه.
حاکم پرسید:دیگه چی؟
آهو گفت: از من خوشش نمی آد, همه اش میگه لاغر مردنی, تو مثل مانکن ها می مونی.
حاکم رو به الاغ کرد و گفت: آیا همسرت راست میگه؟
الاغ گفت: آره.
حاکم گفت: چرا این کارها رو می کنی ؟
الاغ گفت: واسه اینکه من خرم.
حاکم فکری کرد و گفت: خب خره دیگه چی کارش میشه کرد. قاط زدم
نتیجه گیری اخلاقی: در انتخاب همسر دقت کنید.
نتیجه گیری عاشقانه: مواظب باشید وقتی عاشق موجودی می شوید عشق چشم هایتان را کور نکند.



[ پنج شنبه 90/4/2 ] [ 10:56 عصر ] [ آفریده ]

نظر

سلام ...سلام....!!!!!!!!!!!!

سلام سلام خاله بزغاله علیک سلام خاله بزغاله(هر فحشی دادی خودتی!!!!)بده حالا که تخم مرغم نمیشه خرید دارم از بزغاله صحبت میکنم؟ نه بده؟ نه بده؟ اصلا شماها خجالت نمیکشین.....؟!!!!!!!!!!!!!!بله با خودت بودم بله....

خب ورودمو تبر یک میگم و تبریک میگم که تجدیدی مجدیدی نداشتیمو خلاصه امتحانای شهریورمونم تو خرداد دادیم!!!!!!!!!!!

میدونم نبودم چقد غصه خوردین میدونم اما لازم نیست غصه بخورین من اومدم(خودتیییییییییییی!!!!!!!!!!!!!! ندید بدید)

اول روز پدر پسر بد یا همن پدر بد یا پدر پسر بد یا پسر پدر بد یا... اسمش مهم نیست مهم تبریکه...

بعدم روز مادرو به مادر زحمت کش که تو نونوایی بغله تبریک میگم

 بعدم ورود عضو جدید

و بعدم کاندید شدن ابجی پارمیدا برای ریاست فدرال و CIA   و  موصاد(همینطوری نوشته میشه دیگه..؟)و...  

تبریک میگم که برای تبریک گفتن به زینب جون هیچی ندارم

 و کلا تبریک میگم که همتون خوب سر کار میرین و بازم تبریک میگم....

این من نیستم چون اگه خدا بخواد ما دختریم اما خیلی شبیه زندگی بعضیاست که نام نمیبرم.... میگن فحشو بریزی زمین صاحابش جمع میکنه    J

محض اطلاع پریناز و بقیه کسایی که قانون گذاشتن

من هر کی دلم بخواد اپ میکنم حقمو خوردین حقتونومیخورم البته باید با پزشکم مشو رت کنم برای معده ام و دستگاه گوارشم ضرر نداشته باشه    J

   JJقچ قچ قچ قچ:JJ( اینم خنده مخصوص من(سنجابم خودتییییییییییییی)

پس از 9 ماه ورجه وورجه متولد شدم !

یک سالگی : در حالیکه عمویم من را بالا و پایین می‌انداخت و هی می‌گفت گوگوری مگوری ، یهو لباسش خیس شد !


چهارسالگی : در حین بازی با پدرم مشتی محکم بر دماغش زدم و در حالیکه او گریه می‌کرد ، من می‌خندیدم ! نمی‌دانم چرا ؟!
هفت سالگی : پا به کلاس اول گذاشتم و در آنجا نوشتن جملاتی از قبیل آن مرد آمد ، آن مرد با BMW
آمد !!!! را یاد گرفتم !
نه سالگی
در حین فوتبال توی کوچه شیشه همسایه را شکستم ولی انداختم پای !!! پسز همسایه دیگرمان ! بنده خدا سر شب یک کتک مفصل از باباش خورد تا دیگر او باشد که شیشه همسایه را نشکند و بعدش هم دروغکی اصرار کند که من نبودم پسر همسایه بود که الکی انداخت پای من !!!
دوازده سالگی
: به دوره راهنمایی و یک مدرسه جدید وارد شدم در حالی که من هنوز به اخلاق ناظم آنجا آشنا نشده بودم ولی ناظم آنجا کاملا به اخلاق من آشنا شده بود و به همین خاطر چندین و چند منفی انضباط گرفتم ! البته به محض اینکه به اخلاق ایشان آشنا شدم چند پلاستیک پفک در لوله اگزوز ماشینش فرو کردم !
هجده سالگی
: در این سال من هیچ درسی برای کنکور نخواندم ولی در رشته ی میخ کج کنی واحد بوقمنچزآباد ( البته یکی از شعب توابع روستاهای بوقمنچزآباد ) قبول شدم !!
بیست و چهار سالگی
: در این سال دانشگاه به اصرار مدرک کاردانی‌ام را که هنوز نیمی‌از واحدهایش مانده بود تا پاس شود ، به من داد !!!!
بیست و شش سالگی
: رفتم زن بگیرم گفتند باید یک شغل پردرآمد داشته باشی . رفتم یک شغل پردرآمد داشته باشم ، گفتند باید سابقه کار داشته باشی . رفتم دنبال سابقه کار که در نهایت سابقه کار به من گفت : بی خیال زن گرفتن !!!
سی و سه سالگی
: بالاخره با یکی مثل خودمون که در ترشی قرار داشت ! قرار مدارهای ازدواج و خواستگاری و عقد و بله برون و ... رو گذاشتیم !
چهل و یک سالگی
: در این سال گل پسر بابا که می‌خواست بره کلاس اول ، دوتا پاشو کرده بود تو یه کفش که لوازم التحریر دارا و سارا می‌خوام بردمش لوازم التحریری تا انتخاب کنه !
شصت و شش سالگی
: تمام دندانهایم را کشیده بودم و حالا باید دندان مصنوعی می‌خریدم . به علت اینکه حقوق بازنشستگی ما اجازه خریدن دندان مصنوعی صفر کیلومتر !!! را نمی‌داد ، دندان مصنوعی پدربزرگ همکلاسی سابقم رو که تازه به رحمت خدا رفته بود !!! برای حداکثر بیست سال اجاره کردم .معلوم بود که این دندان مصنوعی ها یک بار هم مسواک نخورده ولی خوبیش این بود که حداقل شب ها یک لیوان آب یخ بالای سرم بود !
هفتاد و هشت سالگی
: به علت سن بالای من و همسرم ، پسرانمان ( بخوانید عروسهایمان ) ما را به خانه هایشان راه نمی‌دادند
هشتاد و پنج سالگی
: بلافاصله بعد از خوردن یک کله پاچه ی درست و حسابی دندان مصنوعی ها را به ورثه دادم تا دندانهایش را بین خودشان تقسیم کنند !
نود سالگی : همه فامیل در مورد اینکه من این همه عمر کرده بودم ، زیادی حرف می‌زدند و فردای همین حرفهای زیادی بود که به طور نا بهنگامی ‌خدا بیامرز شدم !!!

 

Jبرای شادی روحم صلوات مع الفاتحهJ

 

 

 

 

 



[ پنج شنبه 90/4/2 ] [ 10:27 صبح ] [ ستایش ]

نظر