سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به سلامتی مادر و همیشه و همیشه فقط مادر …

1،2،3 1،2،3 زنگ مدرسه!

سلام. خواستم روزای آخر خوشی و راحتی رو یادتون بیارم فقط 2‍،3 روز مونده به مدرسه ها

البته واسه اونایی که دوباره میخوان دوستاشونو ببینن خوبه. ولی بعضی ها هم مثل اینجانب، باید تک وتنها برن به مدرسه ای غریب و روز اول ندونن چی کار کنن انگار همه دارن چهارچشمی زل میزنن به آدم.آخ آخ آخ سال قبل هم که مثلا بزرگ مدرسه بودیم!! حالا میشیم...

اونایی هم که میرن دانشگاه وضعیتشون فرق میکنه چون کلا دانشگاه بهتره ولی درس خوندنش که فرقی نداره. مخصوصا سال اولیا! آخیییییییی نمیدونن چه جوری باید باشن.

یادش بخیر...

سرکلاس ورقه های کتاب درسی که داشتیمو پاره میکردیم موشک درست میکردیم می انداختیم رو میز معلم! بعضی وقتا هم روش جملات زیبایی برای معلم محترم مینوشتیم!! بیچاره معلمه... ضربه روحی بهش وارد میشد

وقتایی که از درس خسته میشدیم با انگشتامون پشت سر هم میزدیم رو میز همه صداشون در میومد!!! برای سرگرمی چیز خوبی بود

اونقدر به هم نامه میدادیم که معلم بدبخت نمیدونست چی کارکنه. یه بارم یکی از معلما اومد نامه رو از من گرفت.....

همه مون خشکمون زد آخه نامه هه چیزای غیراخلاقی داشت! تا آخر زنگ صبر کردیم و بعد...! من با شهامتی بسیار بالا و شجاعتی که همه از من سراغ داشتن رفتم و با معلم مذاکراتی انجام دادم و بالاخره نامه رو با ضمانت اینکه دیگه تکرار نشه پس گرفتم.آخه میخواست بده دفتر. همه دوستام کف کرده بودن! مااینیم دیگه

دلم واستون بگه از شانس بد من بدبخت...

انقدر از من فلک زده گوشی گرفتن که داشتن گوشی بالا میوردن! آخه نه من از رو میرفتم نه اونا.مثلا اگه منو دوستم گوشی اورده بودیم صاف میومدن مال منو میگرفتن.منم که لو دادن تو خونم نبود فقط تو خودم میسوختم! یه بار که نزدیک بود بفرستن حراست، بهتره نگم!! ولی باز هم با همون شهامتی که گفتم و هم چنین صبور بودن بنده به خوبی و خوشی تموم شد!

البته انشاا... که دیگه این اشتباهات تکرار نشه و اینارو گفتم که بعضی ها عبرت بگیرن.

دیگه کمتر بیاید به این دنیای فساد: اینترنت! برید به درس و مشقتون برسید

                      نظر  

 



[ دوشنبه 89/6/29 ] [ 10:33 صبح ] [ زینب جون ]

نظر

لیلا!

سلام بر دوستان عزیز! میدونم که خوبین پس احوال پرسی نمیکنم. آخه خسته شدم اینقدر گفتم: خوبین؟ چه خبر؟ خوش میگذره؟....

اصلا مگه کسایی که میان اینجا حالشون بده؟؟!! اگه کسی حالش بده لطف کنه بره. آخه اینجا به دردش نمیخوره.  من فقط از روی  صداقت گفتم میتونه بمونه. واسه من که فرقی نمیکنه

حالا هم اگه کسی حالش گرفته س این داستانو بخونه یکم بخنده! بقیه هم بخونن نظر هم یادشون نره

 

یه نفر برای بازدید میره به یه بیمارستان روانی

اول مردی رو میبینه که یه گوشه ای نشسته، غم از چهرش میباره، به دیوار تکیه داده و هر چند دقیقه آروم سرشو به دیوار میزنه و با هر ضربه ای، زیر لب میگه: لیلا… لیلا… لیلا
مرد بازدید کننده میپرسه: این آدم چشه؟

میگن: یه دختری رو میخواسته به اسم "لیلا" که بهش ندادن، اینم به این روز افتاده

مرد و همراهاش به طبقه بالا میرن، مردی رو میبینه که توی یه جایی شبیه به قفس به غل و زنجیر بستنش و در حالیکه سعی

میکنه زنجیرها رو پاره کنه، با خشم و غضب فریاد میزنه: لیلا… لیلا… لیلا

بازدید کننده با تعجب میپرسه: این یکی دیگه چشه؟ میگن: اون دختری رو که به اون یکی ندادن، دادن به این!!!!!! لیلا



[ پنج شنبه 89/6/18 ] [ 9:36 عصر ] [ زینب جون ]

نظر

من اومدم.....!

سلام! سلام!

خوبین؟ خوشین؟ بدون من خوش گذشت؟!

واقعا از همتون خواهش میکنم منو ببخشین... تقصیر خودم که نبود. تقصیر کامپیوتر ... بود.

میدونم دوری من خیلییییییییییییی سخت بود! دوری شما هم همینطور!

دلم شده بود یه ذره....

البته نه برای شما! برای کامپیوتر!

پشت سرم که چیزی نگفتین؟؟ منظورم حرفای بد بود...

این مدت خیلی بی کار بودم  شما چی؟؟

من نبودم حوصلتون سر نرفت؟! 

معلومه دیگه چه سؤالی میپرسم! بدون من همه غصه میخورن...

راستی توی شبهایی که گذشت دعا معا که یادتون نرفت؟؟

خیلی میخوام حرف بزنم یعنی از نوشتن خسته نمیشم! ولی چیزی ندارم که بگم!

خوشحالم که اومدم!! شماچی؟ نمیخواد بگین خودم میدونم.

سرتون که درد نیومد؟

 



[ شنبه 89/6/13 ] [ 3:7 صبح ] [ زینب جون ]

نظر