سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به سلامتی مادر و همیشه و همیشه فقط مادر …

همسر عزیزم من رسیدم ! :-)

روزی مردی به سفر میرود و به محض ورود به اتاق هتل ، متوجه میشود که آن هتل به کامپیوتر مجهز است . تصمیم می گیرد به همسرش ایمیل بزند . نامه را مینویسد اما در تایپ آدرس دچار اشتباه میشود وبدون اینکه متوجه شود نامه را میفرستد .

در این ضمن درگوشه ای دیگر از این کره خاکی ، زنی که تازه از مراسم خاک سپاری همسرش به خانه باز گشته بود با این فکر که شاید تسلیتی از دوستان یا آشنایان داشته باشه به سراغ کامپیوتر میرود تا ایمیل های خود را چک کند. ( وای که چه با کلاس بودن )
اما پس از خواندن اولین نامه غش میکند و بر زمین می افتد .

پسر او با هول و هراس به سمت اتاق مادرش میرود و مادرش را بر نقش زمین میبیند و در همان حال چشمش به صفحه مانیتور می افتد:

گیرنده : همسر عزیزم
موضوع : من رسیدم

می دونم که از گرفتن این نامه حسابی غافلگیر شدی . راستش اینا اینجا کامپیوتر دارن  و هر کس که به اینجا میاد میتونه برای عزیزانش نامه بفرسته . من همین الان رسیدم و همه چیزو  چک کردم . همه چیز برای ورود تو رو به راهه . فردا می بینمت .

امیدوارم سفر تو هم مثل سفر من بی خطر باشه .  وایییییییییییییی چقدر اینجا گرمه .....!!!

یو ها ها ها ها ها ها  ....  پوزخند  پوزخند



[ پنج شنبه 89/11/28 ] [ 12:10 صبح ] [ پریناز ]

نظر

من که اصلا فضول نیستم!!!! :-)

سلام به رفقای مشتی خودم....

راستش اصلا قرار نبود که مطلب بذارم ... آخه نوبت من نبود که ....

ولی این مطلبو میذارم فقط واسه رو کم کنی بعضیا ... که اصلا اسمش پ ت ر س نیست!

آخه بحث آبرو و این حرفا بود!

خوب حالا میخوام یه رازی رو فاش کنم ...

خوب گوش کنین!

میدونم که هرکی واسه خودش یه بی اف یا جی اف داره !

خب همه ی آدما یه عیبی دارن دیگه!

این پ ت ر س خان که شما می بینین همچینم بی عیب نیست ...

و.........  

یه عیب خییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییلی بزرگ داره!

که فقط من میدونمو خودش ... ولی بد نیس شماهام بدونین!

پترس به دست سرد خییییییییلی حساسه و یه وقتایی این دست سرد باعث میشه که ...

باعث میشه که نتونه خودشو کنترل کنه!

خب البته میدونم که طبیعیه!

ولی خوب نیس که آدم اینقدر بی جنبه باشه!

همونطور که اون نمیتونه فراموش کنه که عموی من کچله ...

منم نمیتونم فراموش کنم که اون چقدر .................................... !!!

حیف که دلم نمیاد ضایش کنم وگرنه ......!!

خب ایندفه رو شانس آورد که کامل بحثو باز نکردم!

.

.

 

آهای ی ی ی ی پترس خان!

حواستو جمع کن و اینقدر سر به سر من نذار وگرنه به همه میگم که تو چقدر ....................!!!!

دفه بعد همه چیرو کامل میگما ... خودت میدونی که من چقدر دیوونه ام!

نمیدونی؟؟!!

میگما .......

یو ها ها ها ها ها ها ....

چه حالی میده آدم این پسملا رو اذیت کنه!

مخصوصا بعضیا که اصلا اسمشون پ ت ر س نیست!!!!

بلبلبلو    بلبلبلو    بلبلبلو ( اینا همه واسه اونی بود که اصلا اسمش پ ت ر س نیست )



[ سه شنبه 89/11/26 ] [ 1:8 صبح ] [ پریناز ]

نظر

طریقه فحش دادن!

سلام بروبچ. خب به سلامتی همه خبرا رو از سحرجون شنیدیم دیگه خودش شده یه پا مدیر وبلاگ. اصلا میخوای به جای پترس باشی؟ فقط یکم وظیفت سنگین میشه باید حقوق بدی! ولی اگه میخوای بچه هارو منحرف کنی.... به قول پسرخوب(منظورم پسر بد خودمونه) نباید به حرفای منحرفانت گوش کرد نمیایم اینجا که یه انگل جامعه بشیم

راستی رها کجا داره میره؟ من خوب نفهمیدم از اول بگید.  

طریقه فحش دادن افراد مختلف



  :   یک وکیل *
احمق بی‌قانون، کودن، بی اعتبارنامه، تو از مصونیت اخلاقی خود سوء استفاده کرده‌ای. بدترکیب، ‌قیافه
کبود. دیگر اعتماد من از تو سلب شد. دیگر دوستی من و تو وخیم گردید. مرده‌شور آن صدای زنگوله مانندت
را ببرد. یک جلسه دیگر اگر جلوی چشمم بیایی استیضاحت می‌کنم!

:
یک افسر  *

زنیکه بی‌انضباط. ای توپ، ای مسلسل، شمشیر توی فرق سرت بخورد، یابوی بی رکاب. آجر نظامی
توی سرت بخورد. یغلبی ، چخماق ، الهی توی صف مرده‌ها بری!

 یک کارمند اداره :*

خفه شو، پرونده ناقص، دون اشل، الهی اسمت جزو مراسلات فوت شدگان به آن دنیا ارسال شود، الهی
در قبرستان برای همیشه بایگانی شوی، لامذهب، بی دین، مدیرکل! الهی از این دنیا اخراج بشی!

:
یک درشکه‌چی

تف برویت، کپی اوغلی. حیوون علیشاه، مگر اینجا طویله است؟ لامروت مثل خیابان سنگفرش می‌ماند!
آقا می‌گیرم سوتت می‌کنم که دو کورس اونطرف‌تر
بیایی پایین، رنگش مثل پهن می‌ماند!

یک خیاط:

ای بی قواره، بد برش، بی آستر. به خدا چاک دهنت را می‌دوزم. گوشهایت را قیچی
می‌کنم .
مرده‌شور صورت آبله‌ای سوزن سوزنیت را ببره، در عالم رفاقت صد دفعه ترا پرو کردم اما باز هم ناصاف از
آب درآمدی. خوبه، بسه دیگه، جلوی حرفهایت را درز بگیر... باشه، باشه این بود اجرت. بیست سانتیمتر
دوستی من که حالا با دو ذرع و سه چارک قد،‌قلب مرا بشکافی؟

یک بازاری محتکر:

دِهه... چک بی‌محل را تماشا کن. سفته سوخت شده را ببین. دلال مظلمه را بپا ! مردیکه، پنجاه و سه
پارچه آبادی که دارم توی سرت بخوره، الهی زیر ماشین بیوک بری، خیر ندیده بی‌اعتبار. تف تمام مستاجرینم به ریش پدرت، درد و بلای سرقفلی‌هام
بخوره توی کاسه سرت. محتکر حماقت و لجاجت! برو حجره‌ات را تخته کن عمو

......

 ای الاف بی مصرف برو به زندگیت برس ، نسشتی پای این چرت و پرتا که چی بشه؟ الحق که بی مخی!

(اینم از طرف من بود.)!



[ یکشنبه 89/11/17 ] [ 5:35 عصر ] [ زینب جون ]

نظر

سحر نگو بلا بگو....

سیلام بشه ها ...

بعضی وقتا آدم واقعا دلش واسه این بچه خ ر خونا میسوزه!

هی درس میخونن آخرشم 13 میگیرن!

واقعا که.....

منظورم پ ت ر س نبود که!

منظورم یه نفر دیگه بود که اصلا اسمش پترس نیست!

آبجی رها هم که داره میره مسافرت!

البته من قول دادم که به کسی نگم ... من که آدم دهن لقی نیستم ... خدارو شکر که شماها دارین میبینین که من چقدر دهن لق نیستم!

زینب و ستایشم که همچنان دارن میرن مدرسه و معلما رو خفه میکنن! خ ر خونی نمیکنن که!

پارمیدا هم با اون عکسش خییییییییییلی باحال شده ... با اون کلاهش!!!

پسر بد به سلامتی داره خوب میشه ... فکر کنم سرش خورده به سقف وبلاگ و سر به راه شده!

خودمم که همچنان مثل گرگ گله آمار تک تکتون رو دارم!

 

راستی همین الان بهم خبر رسید که پترس دلش براتون لک زده ... گفت بهتون پیغام بدم که میدونم دلتون برام تنگولیده ... خییییییییییییلی زود بر میگردم!

گفت بگم که من متعلق به همه ی شمام!

البته این آخری رو خودم گفتم ... اونکه حرفای عشقولانه بلد نیست!!

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید

و ... این بود اخبار این دو  هفته ی  اخیر!!!

وای که من چقدر اصلا فضول نیستم....!!!

 



[ پنج شنبه 89/11/14 ] [ 9:55 عصر ] [ پریناز ]

نظر

یه جوری شده!

سلام خدمت همکارای گرام!! اینجا به جز همکار کس دیگه ای هم داریم؟؟؟!! میدونم خوبید منم خوبم.

مثل اینکه یه مطلب درست حسابی ندارید( البته به جز رها و سحرو ستایش و پارمیدا!) . خب اشکالی نداره منم ندارم!

وااااااااااااای میدونید از کی بود آپ نکرده بودم؟؟ خودمم نمیدونم ولی میدونم خیلی وقته!بدویید تشویقم کنید!

 دیگه فرصتو میدادم به همکارای گرامی تا خودی نشون بدن. بالاخره جمعیت بالا این مشکلاتم داره دیگه. هرکی سریع رو مطلبم بآپه بهش نظر نمیدم!! بعد مدتها آپیدم دیگههههه، خب دلم میشکنه!!!

 پس تا میتونید از وجودم استفاده کنید چون دیگه معلوم نیس کی نوبت به من برسه

شماها هم حس کردین یه جوری شده؟؟ فقط به همکارا میگم بقیه گوشاشونو بگیرن، نه نمیخواد همه گوش بدین... :

خیلی وبلاگ مهربون شده، نه؟؟ پس حالا که موافقید یه چیزی رو اعلام میکنم:

از این به بعد جنگ و دعوا و فحش و گیس کشی مجاز است! فقط یکم آروم که همسایه ها شکایت نکنن هرکسی هم مخالفه میتونه بره ، نه نره ولی اینجا نشه مایه عذاب بقیه!

ما که از بهر خوش رویی ندیدم چیز                              باشد که با گیس کشی ببینیم چیز!

هرکس که اینجا موندن براش سخته                             میخواست نیاد اینجا به من چه؟؟ 

شعرو حال کردی، همین الان سرودم. فقط یکم ردیف و قافیه و وزن و... نداره!!

      هیچی نیس بابا سرکاریه

این جمله با   لاییو هرکی بتونه بخونه یه جاییزه وییییییژه داره!!!

خاطره یه استاد "  

از بدو تولد موفق بودم، وگرنه پام به این دنیا نمی رسید.
از همون اول کم نیاوردم، با ضربه دکتر چنان گریه‌ای کردم که فهمید جواب «های»، «هوی» است.
هیچ وقت نگذاشتم هیچ چیز شکستم بدهد، پی‌درپی شیر میخوردم و به درد دلم توجه نمی کردم!
این شد که وقتی رفتم مدرسه از همه هم سن و سالهای خودم بلندتر بودم و همه ازم حساب می‌بردند.
هیچ وقت درس نخوندم، هر وقت نوبت من شد که برم پای تخته زنگ می‌خورد. هر صفحه‌ای از کتاب را که باز می کردم، جواب سوالی بود که معلمم از من می‌پرسید. این بود که سال سوم، چهارم دبیرستان که بودم، معلمم که من را نابغه می‌دانست منو فرستاد المپیاد ریاضی!
تو المپیاد مدال طلا بردم! آخه ورق من گم شده بود و یکی از ورقه‌ها بی اسم بود، منم گفتم اسممو یادم رفته بنویسم!
بدون کنکور وارد دانشگاه شدم هنوز یک ترم نگذشته بود که توی راهروی دانشگاه یه دسته عینک پیدا کردم، اومدم بشکنمش که خانمی سراسیمه خودش را به من رسوند و از این که دسته عینکش رو پیدا کرده بودم حسابی تشکر کرد و گفت: نیازی به صاف کردنش نیست زحمت نکشید این شد که هر وقت چیزی از زمین برمی‌داشتم، یهو جلوم سبز می شد و از این که گمشده‌اش را پیدا کرده بودم حسابی تشکر می کرد. بعدا توی دانشگاه پیچید: دختر رئیس دانشگاه، عاشق ناجی‌اش شده، تازه فهمیدم که اون دختر کیه و اون ناجی کیه!
یک روز که برای روز معلم برای یکی از استادام گل برده بودم یکی از بچه‌ها دسته گلم رو از پنجره شوت کرد بیرون، منم سرک کشیدم ببینم کجاست که دیدم افتاده تو بغل اون دختره! خلاصه این شد ماجری خواستگاری ما و الان هم استاد شمام!
کسی سوالی نداره؟



[ پنج شنبه 89/11/7 ] [ 7:10 عصر ] [ زینب جون ]

نظر

آره.شک داری؟ هدف آقا پسرا جلب رضایت شما دختر خانمهاست

این شعارو سرلوحه کارش قرار می ده و می ره بوتیک یه جعبه لوازم آرایش می گیره صد و سی تومن . بار اول دوم چون بلد نیست زیر ابرو برداره زیر و بالا رو با هم برمی داره و اصلا ابرو نمی ذاره . ولی خوب از اونجا که "انسان جایزالخطاست" اونم اینقدر تمرین می کنه تا کم کم یاد می گیره. سفید کننده می زنه به چه سفیدی... ریمل می زنه به چه سیاهی... رژ می زنه به چه قرمزی... می شه مث کلاه قرمزی...
موهاشو که دمب اسبی می کنه سه تارو از سمت چپ و پنج تارو از سمت راست آزاد می کنه و می ندازه رو صورتش . اون دوتا تارموی اضافی سمت راستم حکایت داره . نماد خودشه و دختری که انشالا اونرو باهاش آشنا می شه . عشقه دیگه...چه می شه کرد ؟
یه زنجیر طلا گردنش می ندازه اونقدر پهن که آدمو یاد قلاده سگای "ژرمن شپرد" می ندازه . یه دستبند می ندازه دستش که چنان جرینگ جرینگ می کنه که آدمو یاد زنگوله "بزغاله های شبیه سازی شده به دست پژوهشگران توانمند ایرانی" می ندازه . بعد که کامل شد می ره سر مسیر وایمیسه . واسه شروع کار سعی می کنه مخ دخترای پنجم دبستانی و اول راهنمایی رو شیربرنج کنه . بعد کم کم ارتقا می گیره و می ره سر مسیر دبیرستانیا .
اولش فقط با یکی دوست می شه ولی کم کم می فهمه هر چیزی یه زاپاس لازم داره ، پس می ره دنبال یه زاپاس واسه دوست دخترش... و از اونجایی که فکر می کنه هر چیزی یه زاپاس می خواد ، واسه زاپاسشم میره دنبال زاپاس و...
اگه قیافه داشته باشه (پسره رو می گم) نونش تو روغنه . دخترا رو مجبور می کنه براش خرج کنن . ولی وای به حال اون بیچاره بدقیافه . مجبوره واسه دوست دختراش مرتب پیاده بشه... که ولش نکنن .
می گذره و می گذره و می گذره تا کم کم می فهمه عاشق یکی از دخترا شده . از اونجا که آقا پسر خیلی حرفه ای تشریف داره شروع می کنه به آمار گرفتن از دختره که می بینه بله... آمار طرف پاکه و خانم از برگ گل پاک تره و قبلا با هیچکس دوست نبوده . شروع می کنه دوست دختراشو دور انداختن که فقط با همین یکی که عاشقشه بمونه . شروع می کنه واسه دختره خریدن کادو ، هدیه ، انگشتر ، تاپ ، شلوار ، روسری... می گذره تا اینکه یه روز زنگ می زنه گوشی "خانم بچه ها" می بینه "حاج خانم" جواب نمی ده . چن روزی زنگ مرتب زنگ می زنه و جواب نمی گیره . بخاطر دوری و بی خبری از عشقش مریض می شه . می برنش بیمارستان... که می فهمن بله... آقا ایدز داره . وقتی از بیمارستان میاد بیرون نتیجه گیریش از اتفاقات گذشته اینه : یه دختر عاشقم کرد ، خرم کرد ، مریضم کرد ، بدبختم کرد ، ولم کرد . و اون طرف معادله رو اینجوری می نویسه : دخترا رو عاشق خودم می کنم ، خرشون می کنم ، مریضشون می کنم ، بدبختشون می کنم ، ولشون می کنم

  ... 

 



[ سه شنبه 89/11/5 ] [ 4:21 عصر ] [ پسر بد ]

نظر

یک هفته تغییر جنسیت

سلام قبل از هرصحبتی اول باید یک توضیح کوتاه بدهم که بعد ها شاکی نشوید که پارمیدا نگفت البته قبلا پترس توی کامنت پست قبلی ذکرکرد که بنده تخصص بالایی در دگیر کردن ذهن وکل کل کردن دارم
در این امر دکترا هم دارم که هرکی خواست نشانش میدهم دکترای من خیلی اصل است مانند بقیه دکتراها تقلبی نیست


برای این سوال یک مقدار کمی قوه تخیل نیاز است فکر کنید
که برای مدت یک هفته جنسیت شما تغییر کرده یعنی اگر دختریت پسر شدید و اگر پسر هستید دختر شدید
در این یک هفته چه کار میکنید ؟ دقیق وکامل بگویید من حوصله خواندنش را دارم بقیه هم همینطور

اطلاعیه :

بعد از خواندن و گذاردن کامنت حتما پست مربوط به رها را بخوانید اگر اینکار را نکردید امیدوارم

سوسک گازتون بگیرید باتشکر

  
 



[ دوشنبه 89/11/4 ] [ 3:46 عصر ] [ پارمیدا ]

نظر