سوژه جدید واسه وبلاگ
خیلی خسته بودم آخه داشتم از سر کلاس بر میگشتم. یه ماشین سوار شدم که بیام خونه،البته مسیری که من میام از بزرگراه آزادگان هستش. توی مسیر که بودم داشتم به یه سوژه جدید واسه مطلب جدیدم توی وبلاگم فکر میکردم که دیدم یه جوون بیست و دو،سه ساله با یه گونی از حلبی و آشغال های دیگه داره از وسط بزرگراه به سرعت رد میشه.البته این گونی اونقدر پر بود که اون با زور اونو جابه جا میکرد.ولی باید از بزرگراه رد میشد.
در حال رد شدن از این مسیر بود که یه حلبی کوچیک از روی گونی این بنده خدا افتاد پایین. وقتی که رسید اونطرف متوجه شد که این حلبی افتاده وسط جاده، نمیدونم اون موقع چی فکر کرد یا اینکه اون حلبی شاید اصلا حلبی نبوده، شاید از جنس طلا بوده، به خاطر اینکه اینجوری فکر میکنم چون بدون این که ببینه توی جاده داره ماشین میاد یانه، هویجوری سر خر رو کج کرد و مثل گاو سرشو انداخت پایین برگشت که اون حلبی رو برداره. همین که رسید به حلبی ، اونو برداشت بعد سرش رو گرفت بالا ودید که ماشینا با لایی کشیدن میخوان به یه آدمی که یه حلبی رو به جونش ترجیح میده برخورد نکنن. بعد بدون توجه به ماشینا سریع از جلوی چندتا ماشین دیگه رد شد وخودشو رسوند به اونور جاده. ولی توی جاده چندتا ماشین به خاطر اینکه به اون نزنن. نزدیک بود چپ کنن. حالا جالب اینه که وقتی که میخواست برگرده وحلبی رو برداره دوباره با همون گونی سنگین وارد جاده شده بود.منم هرچی فحش که بلد بودم بهش دادم. البته اینم باید بگم که همه این اتفاقات توی چند لحظه رخ داد.
من از این قضیه چند تا درس گرفتم که میگم.
نتیجه گیری:
1- اگه این آدم ها نباشن که من مطلب جدید واسه وبلاگ پیدا نمیکنم.
2- اگه اینا نباشن اورژانس بیمارستانا خالی میمونه وباید درشو تخته کنن و یه سری از نون خوردن میوفتن.
3- اینا باعث میشن که جمعیت تعادل خودشو حفظ کنه. چون نمیشه که فقط انسان به دنیا بیاد. بالاخره چند نفر هم باید این وسط بمیرن.
حالا میبینم که وجود همچین آدمهایی توی جامعه ضروری هستش.شما هم اگه باهاشون برخورد داشتید سعی کنید مثل من بهشون فحش ندید. چون اگه اینا نباشن با معضلاتی مثل کمبود مطلب و اشتغال و ازدیاد جمعیت روبرو میشیم.
[ پنج شنبه 88/12/20 ] [ 3:23 صبح ] [ پترس ]