سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به سلامتی مادر و همیشه و همیشه فقط مادر …

مجنون...

وقتی از مادر متولد شدم،صدایی در گوشم طنین انداخت که بعد از این با تو خواه بود.به او گفتم :کیستی؟گفت:غم.

فکرکردم غم عروسکی خواهد بود که من بعدها بااو بازی میکنم.ولی بعدها فهمیدم که من عروسکی هستم در دستان غم...

 

 

روی تخته سنگی نوشته شده بود:اگر جوانی عاشق شد چه کند؟من هم زیر آن نوشتم:باید صبر کند.برای بار دوم که از آنجا گذر کردم زیر نوشته من کسی نوشته بود:اگر صبر نداشت چه کند؟؟من هم با بی حوصلگی نوشتم:بمیرد بهتر است.

برای بار سوم که از آنجا عبور کردم انتظار داشتم زیر نوشته ام چیزی نوشته باشند،اما زیر تخته سنگ جوانی را مرده یافتم....

 

 

به کودکی گفتند عشق چیست؟گفت:بازی.    به نوجوانی گفتندعشق چیست؟گفت:رفیق بازی.    به جوانی گفتند عشق چیست؟گغت:پول و ثروت.

به پیرمردی گفتندعشق چیست؟گفت:عمر.    به عاشقی گفتندعشق چیست؟چیزی نگفت،آهی کشیدوگریست...

 

 

معلم دو خط موازی روی تخته کشید.یکی به دیگری نگاه کردوعاشقش شد.اون یکی هم اونو نگاه کردو عاشقش شد.در این لحظه که نگاه ها به هم گره خورده بود معلم فریاد زد:دو خط موازی هیچگاه به یکدیگر نمیرسند!!

 

 

یک شبی مجنون نمازش را شکست

بی وضو در کوچه ی لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود

فارغ از جام الستش کرده بود

گفت:یارب از چه خوارم کرده ای؟

گفت:ای دیوانه لیلایت منم

در رگت پیدا و پنهانت منم

سال ها با جور لیلا ساختی

من کنارت بودم و نشناختی

 



[ جمعه 88/12/7 ] [ 11:33 صبح ] [ زینب جون ]

نظر