از مهر 89 تا مهر 91
سلام
امروز میخوام یه سری حرفایی رو بگم که شاید همتون دوست داشته باشید دربارش بدونید
تموم شد
رابطمونو میگم
خیلی وقته که تموم شده
چند وقته که خیلی دلم گرفته
الان یکی از رفیقام اومده بود پیشم بهم گفت یادته سال 89 چقدر بهت اس میدادم
گفتم آره هنوزم اساتو دارم
رفتم که اسای اونو بخونم یهو خوردم به چند تا اس عاشقونه که...
تمام خاطراتم اومد جلو چشمام
چقدر زود گذشت
چقدر خوش گذشت
هوووووفففففف...
از 4 مهر 89 شروع شد و الان داریم روزای آخر مهر 90 رو میگذرونیم
بذارید از اول رابطمون بگم
خیلی سخت بود
تحمل کردن پرینازو میگم
بعضی وقتا خوب بود و بعضی وقتا از یادش میرفتم
حدود 4 تا 6 ماه طول کشید تا بتونم کاری کنم تا واقعا دوسم داشته باشه
ولی من از همون اول دوسش داشتم
روزای خیلی سختی رو پشت سر گذاشتم و خیلی بی خوابی کشیدم
خیلی شبا من تا صبح به پریناز فکر میکردم ولی اون خیلی راحت میخوابید
چند بار سعی کردم رابطمونو تموم کنم ولی نتونستم
تا این که پنج شیش ماه گذشت و یه جورایی خیلی باهم خوب شدیم.
البته از اولشم خوب بودیم ولی خب زیاد همدیگرو درک نمیکردیم
هزار تا راه رفتم تا بالاخره مال من شد
از محبت کردن و دعوا کردن و همیشه پشتش بودن بگیر تا بی محلی کردن و جواب ندادن به اس و زنگاش
یه مدت گذشت و اتفاقای مختلفی واسمون میوفتاد
همش یه جوری حل میشد و دوباره باهم خوب میشدیم
خیلی سختی کشیدیم
هم من هم پریناز
دو سال خیلی خیلی سخت رو پشت سر گذاشتیم
من خیلی دوسش داشتم، اونم خیلی دوسم داشت
حتی باهم یه وبلاگ مشترک زده بودیم که هروقت با هم قهر بودیم اونجا واسه هم مطلب میذاشتیم
هیچکس نمیتونست رابطمونو بهم بزنه
چون هیچکس نمیدونست بین ما چی میگذره
اونقدر همدیگه رو دوست داشتیم که هرکسی میدید حسودیش میشد
از تک تک کوچه های اطراف خونه پرینازینا خاطره دارم
حتی از هر قدمی که برمیداشتیم خاطره دارم
حتی دوبار مامور مارو تو پارک گرفت
ما هرشب واسه هم حرف دلمون و احساسمونو مینوشتیم و بعد از اینکه همدیگرو میدیدم به هم میدادیم
از این حرفا بگذریم...
برسیم به جای اصلی این سرگذشت
ازدواج کرد
رفت
الان خیلی وقت که رفته
شاید واسه من خیلی طول میکشه ولی اون دیگه نیست
خیلی سخته
خیلی...
حالا باید بهت تبریک بگم عشقم
امیدوارم خوشبخت بشی
نمیدونم از این به بعد باید چی صدات کنم
عشقم ،زندگیم، یا پریناز
نمیدونم چی شد که اینجوری شد
شاید تقصیر جفتمون بود
همیشه مواظب همدیگه بودیم
خیلی کم پیش میومد اسم اصلیشو بگم، همیشه عشقم بود حتی پیش بقیه دوستاش و دوستام
همیشه دوست داشتم خوشبختیشو ببینم حتی اگه کنار من نبود
ولی الان جوری شده که دیگه حق دیدنشو ندارم چه برسه به دیدن خوشبختیش
شاید با ندیدن من خوشبخت تر شه
حالا دیگه همه چی تموم شده
شاید یه مدت دیگه تو خیابون از کنارشم بگذرم منو نشناسه
من که باورم نمیشه...
الان فقط میتونم بگم
ایشالا خوشبخت شی عشقم...
هرکه را از دست میدهیم بی آنکه بخواهیم پاره ای از وجود ما را میبرد...
برای همیشه ماندن باید رفت
گاهی از قلب کسی
گاهی....
[ پنج شنبه 91/7/27 ] [ 10:26 عصر ] [ پترس ]