نامه ی که پست نشد
سلام به دوستانه خوب و مهربونم انشالا به امید حق تعالی که خوبین هیییم؟
خوب میبینم که کسی اینجا هیچ تاپیکی نمیذاره چرا هیم؟ باز خودمم که میزارم این جناب پترس خان عذر و بهانه میگیرن میگن اینو از آرشیو من کش رفتی هی روزگار میبینین چه تهمتای میزنن حالا بی خیال!
یه تایپیگ میزارم امیدوارم که خوشتن بیاد که حتما میاد مگه میشه من مطلب بد بزارم نه ابدا
خوب نظر یادتون نره کسی که مطلب منو میخونه حتما باید نظر بزاره منتظره نظراتونم ممنون.
دلم هوای نـوشـتن کرده بود امشب ...
باد و بارانی بود اندرون دلم ...
و صدای چند کلاغ و جیرجیرک ...
کاغذی و قلمی و کرور کرور دل برای نوشتن !
خوب ... برای که بنویسم حالا ؟
تازه ، برای کسی هم که بنویسم ، چه کسی ببرد برایش ؟!
یادم آمد ...
آدم برای خدا چیزکه بنویسد و بگذارد زیر فرش ،
خدا خودش برمی دارد ... !
پرشدم از شوق برای نوشتن ...
دراز کشیدم روی زمین و دستی
زیر چانه و دستی بر روی کاغذ !
نوشتم :
سلام ، محبوب من ... !
چقدر دوستت دارم ... خودت میدانی !
چقدر تو صبح را قشنگ شروع می کنی ...
صدای خروس و کلاغ را که می پیچانی در هم و
نسیم را می وزانی بینشان ...
آدم حالی به حالی می شود !
هیچ دلبری نمی تواند مثل تو ، همین اوّل صبح ،
دل آدم را اینطور ببرد !
خورشید هم ناز می کند مثل خودت ... !
آنقدر که دست می کشد بر سر و صورت آدم
و داغش می کند با سرپنجه هایش !
تو هم دست می کشی بر دل آدم و عاشقش می کنی !
معشوق صبور من ...
می فهمم که شب ها وقتی غرق می شوم در خواب ،
می آیی به پیشم !
دستت را حس می کنم که روی پیشانی ام
دانه های شبنم می کارد ،
رد بوسه ات هم می سوزاند لبم را تا صبح
مثل آتش ... داغ و مثل آب ... شفـاف
اگر تو نبودی "تو" معنی نداشت !
تو تمام " توی" منی ...
اگر می بینی چشمم به در می ما ند
نه اینکه یادم رفته " تو" هستی !
که می دانم هستی در کنارم ...
منتظرم کسی بیاید و ببیند ، چقدر "تو" هستی !
و برود و بگوید کسی نیاید !
معبود من ...
اگر دیدی روز کسی در کنارم بود
خودت می دانی و می فهمی که به یقین تکه ای از "تو"
را با خود داشته که رهایش نکردم !
مگر نه اینکه " تو" غرق در زیبایی ها هستی !!!
گل را اگر ببویم ، لذتش از بوی توست !
مطلوب من ...
سرم را گاهی بگیر بین بازوانت ! مرا به آغوش بکش ...
نکند یادت برود که سخت نیازمند توام !
من اگر یادم برود تقصیر توست که یادم نمی اندازی
تو باید مرا بارور کنی !
از تمام خواستن هایم !
تو خیلی خوبی !
برای کسی که دوستت دارد
و برای کسی که یادش رفته دوستت دارد ...
مهربان من ...
می شود از این به بعد بنویسم برایت؟
چرا نشود ...
راستی یادت نرود !
آن " تویی" را که می گفتم تکه ای از تو را دارد ...
(( چون می دانی : گاهی حس می کنم خود تو خیلی بزرگی
برای اینکه دوستت داشته باشم ،یک توی کوچکتر را به من بده
تا به واسطه اش عشق بورزانم به تو ))
نامه را تا کردم و سراندم زیر گوشه فرش
خدا خودش یاد دارد
کاش جوابش را بدهد
ندهد هم می دانم که می خواند
چقدر خوب است آدم کسی را داشته باشد ...
باد و بارانی بود اندرون دلم ...
و صدای چند کلاغ و جیرجیرک ...
کاغذی و قلمی و کرور کرور دل برای نوشتن !
خوب ... برای که بنویسم حالا ؟
تازه ، برای کسی هم که بنویسم ، چه کسی ببرد برایش ؟!
یادم آمد ...
آدم برای خدا چیزکه بنویسد و بگذارد زیر فرش ،
خدا خودش برمی دارد ... !
پرشدم از شوق برای نوشتن ...
دراز کشیدم روی زمین و دستی
زیر چانه و دستی بر روی کاغذ !
نوشتم :
سلام ، محبوب من ... !
چقدر دوستت دارم ... خودت میدانی !
چقدر تو صبح را قشنگ شروع می کنی ...
صدای خروس و کلاغ را که می پیچانی در هم و
نسیم را می وزانی بینشان ...
آدم حالی به حالی می شود !
هیچ دلبری نمی تواند مثل تو ، همین اوّل صبح ،
دل آدم را اینطور ببرد !
خورشید هم ناز می کند مثل خودت ... !
آنقدر که دست می کشد بر سر و صورت آدم
و داغش می کند با سرپنجه هایش !
تو هم دست می کشی بر دل آدم و عاشقش می کنی !
معشوق صبور من ...
می فهمم که شب ها وقتی غرق می شوم در خواب ،
می آیی به پیشم !
دستت را حس می کنم که روی پیشانی ام
دانه های شبنم می کارد ،
رد بوسه ات هم می سوزاند لبم را تا صبح
مثل آتش ... داغ و مثل آب ... شفـاف
اگر تو نبودی "تو" معنی نداشت !
تو تمام " توی" منی ...
اگر می بینی چشمم به در می ما ند
نه اینکه یادم رفته " تو" هستی !
که می دانم هستی در کنارم ...
منتظرم کسی بیاید و ببیند ، چقدر "تو" هستی !
و برود و بگوید کسی نیاید !
معبود من ...
اگر دیدی روز کسی در کنارم بود
خودت می دانی و می فهمی که به یقین تکه ای از "تو"
را با خود داشته که رهایش نکردم !
مگر نه اینکه " تو" غرق در زیبایی ها هستی !!!
گل را اگر ببویم ، لذتش از بوی توست !
مطلوب من ...
سرم را گاهی بگیر بین بازوانت ! مرا به آغوش بکش ...
نکند یادت برود که سخت نیازمند توام !
من اگر یادم برود تقصیر توست که یادم نمی اندازی
تو باید مرا بارور کنی !
از تمام خواستن هایم !
تو خیلی خوبی !
برای کسی که دوستت دارد
و برای کسی که یادش رفته دوستت دارد ...
مهربان من ...
می شود از این به بعد بنویسم برایت؟
چرا نشود ...
راستی یادت نرود !
آن " تویی" را که می گفتم تکه ای از تو را دارد ...
(( چون می دانی : گاهی حس می کنم خود تو خیلی بزرگی
برای اینکه دوستت داشته باشم ،یک توی کوچکتر را به من بده
تا به واسطه اش عشق بورزانم به تو ))
نامه را تا کردم و سراندم زیر گوشه فرش
خدا خودش یاد دارد
کاش جوابش را بدهد
ندهد هم می دانم که می خواند
چقدر خوب است آدم کسی را داشته باشد ...
*خدایا به بزرگی ات قسم دلم از کوچکی خودم گرفته فقط همین......*
[ یکشنبه 90/8/8 ] [ 8:41 عصر ] [ آفریده ]