تنبلااااااااااااااااااااا
وااااااااااااااااااااااای که شما چقدر تنبلید به ما نیومده شعر بزاریم حتما باید چرند و پرند و یه مشت طنز و اسباب لهو و لعب و ....... باشه تا چند دقیقه ازاون وقتی که واسه ثانیه هاش هم برنامه ریزی کردین و بزارین و بیاین این آپ ها رو بخونین البته جا داره بگم منم هیچ وقت حوصله شعر اونم طولانیش و نداشتم ولی این خیییییییییییییلی باحال بود راست میگم به خدا اصلا هم دیگه نمیخواد بیاین بخونین الان یه مطلب دیگه میزارم این م واسه روی گل .................فکر کردی تو رو میگم نه خیییییییییر بخه خاطر روی گل مش غلام حسین
کیه؟؟؟ نمیدونم ولی از شما گل تر البته از بعضی هاتون مخصوصا تو یکی که الان اومدی هه هه هه ها ها ها هو هو هو بیا بخون و بد بگو وبلاگ بده
از زرتـشت سئوال کردند: زندگی خود را بر چند اصل استوار کردی؟ فرمودند: 1. دانستم کار مرا دیگری انجام نمی دهد، پس تلاش کردم. 2. دانستم که خدا مرا می بیند، پس حیا کردم. 3. دانستم رزق مرا دیگری نمی خورد، پس آرام شدم. 4. دانستم پایان کارم مرگ است، پس مهیا شدم (عاششششششششقشم ) ******************************************************************** ملانصرالدین هر روز در بازار گدایی می کرد و مردم با نیرنگی حماقت او را دست می انداختند. دو سکه به او نشان می دادند، یکی از طلا و دیگری از نقره. اما ملانصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می کرداین داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهی زن و مرد می آمدند و با این روش او را دست می انداختند،تا این که مرد مهربانی از راه رسید و از اینکه ملانصرالدین را آن طور دست می انداختند ناراحت شد. در گوشه میدان به سراغش رفت و گفت : هر وقت دو سکه به تو نشان دادند سکه طلا را بردار. این طوری هم پول بیشتری گیرت می آید هم تو را مسخره نمی کنند.ملانصرالدین پاسخ داد: ظاهراً حق با شماست. اما اگر سکه طلا را بردارم دیگر مردم به من پول نمی دهند تا ثابت کنند من احمق تر از آنهایم. شما نمی دانید تا حالا با این کلک چه قدر پول درآورده ام . ******************************************************************** روزی یکی از همسایهها خواست خر ملانصرالدین را امانت بگیرد. به همین خاطر به در خانه ملا رفت . *********************************************************************
ملانصرالدین گفت: "خیلی معذرت میخواهم خر ما در خانه نیست". از بخت بد همان موقع خر بنا کرد به عرعر کردن .
همسایه گفت: "شما که فرمودید خرتان خانه نیست؛ اما صدای عرعرش دارد گوش فلک را کر میکند."
ملا عصبانی شد و گفت: "عجب آدم کج خیال و دیرباوری هستی. حرف من ریش سفید را قبول نداری ولی عرعر خر را قبول داری."
[ چهارشنبه 90/1/24 ] [ 10:52 صبح ] [ رها ]