سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به سلامتی مادر و همیشه و همیشه فقط مادر …

تولد

تولد تولد توللللللللللللللللد

بووووس

دست دست دست بابا چرا نشتین باید پاشین برقصین تولد دختر کوچووولوی وبلاگ

آفرینآفرینآفرین

پاشو پتی پاشو یه قر بده ب بینبم .خیلی وقته واسمون نرقصیدی


بقیه بچه ها هم قطاااااااااااااار شن همه بشت سر من میخوایم قطار بریم پری رو له کنیک بعدشم یه رقص سرخپوستی داریم میخوایم بابا تون و سرخ کنیم

 

حالا هرکی قشنگ تر برقصه یه هدیه از هدیه های پری ناناز و میتونه کش بره


دوست داریم تولدت مبارک

 


 



[ چهارشنبه 90/12/17 ] [ 3:2 عصر ] [ رها ]

نظر

تولد دوباره

یوهاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

خیلی خوشحالمممممممممممممممممم

دلم داشت میترکید دلم واسه همتون تنگ شده دلم میخواد همه بچه هامو بغل کنم دلم دل تو دلش نبود که دو باره خونه و کاشانمون درست بشه

راستی هپی ولنتاین به ما ربط نداره

یا داره

ب هر حال وقتی میاین و دست خط مادرتون و بمیبینید گریه نکنید

فعلا مامان باید بره یه قراره ولنی داره

زود بر میگردم بچه های گلم 



[ سه شنبه 90/11/25 ] [ 6:2 عصر ] [ رها ]

نظر

اشتباهی شد

سلااااااااااام

هر دم از این باغ بری میرسد

اومدم قالب وبلاگ و بعوضم کلی خراب کردم

اصلا چرا قالب پارسی بلاگ نبود .انقد گند زدم که حوصله بیشتر گشتن نداشتم.چرا هیشکی نیست .الان فصل امتحاناست فصل چیه که خبری از هیشکی نیس.

لطفا به من اطلاع دهید.

با تشکر تنها کسی که تا وقتی  سر کار هست  اینجا هست.

البته این متن و به خاطر این گذاشتم که وقتی صفحه وبلاگ و باز میکنم اون عکس خنگولا رو نبینم.

 وای بعد چند روز اومدم دیدم هیشکی نمیتونه نظر بزاره 2 باره قالب عوضیدمشرمندهشوخی

اینم واسه اینکه از دلتون درادبووووس

 

 

 

در افسانه ای هندی آمده است که مردی هر روز دو کوزه بزرگ آب به دو
انتهای چوبی می بست…چوب را روی شانه اش می گذاشت و برای
خانه اش آب می برد.

یکی از کوزه ها کهنه تر بود و ترک های کوچکی داشت. هربار که مرد مسیر
خانه اش را می پیمود نصف آب کوزه می ریخت.
مرد دو سال تمام همین کار را می کرد. کوزه سالم و نو مغرور بود که
وظیفه ای را که به خاطر انجام آن خلق شده به طورکامل انجام می دهد. اما
کوزه کهنه و ترک خورده شرمنده بود که فقط می تواندنصف وظیفه اش را
انجام دهد. هر چند می دانست آن ترک ها حاصل سال ها کار است.
کوزه پیر آنقدر شرمنده بود که یک روز وقتی مرد آماده می شد تا از چاه آب
بکشد تصمیم گرفت با او حرف بزند : ” از تو معذرت می خواهم. تمام مدتی
که از من استفاده کرده ای فقط از نصف حجم من سود برده ای…فقط نصف
تشنگی کسانی را که در خانه ات منتظرند فرو نشانده ای. ”
مرد خندید و گفت: ” وقتی برمی گردیم با دقت به مسیر نگاه کن. ”
موقع برگشت کوزه متوجه شد که در یک سمت جاده…سمت خودش…
گل ها و گیاهان زیبایی روییده اند.
مرد گفت: ” می بینی که طبیعت در سمت تو چقدر زیباتر است؟ من همیشه
می دانستم که تو ترک داری و تصمیم گرفتم از این موضوع استفاده کنم. این
طرف جاده بذر سبزیجات و گل پخش کردم و تو هم همیشه و هر روز به آنها
آب می دادی. به خانه ام گل برده ام و به بچه هایم کلم و کاهو داده ام. اگر
تو ترک نداشتی چطور می توانستی این کار را بکنی؟

بای بای  بلبلبلو



[ پنج شنبه 90/2/8 ] [ 10:16 صبح ] [ رها ]

نظر

تنبلااااااااااااااااااااا

وااااااااااااااااااااااای که شما چقدر تنبلید به ما نیومده شعر بزاریم حتما باید چرند و پرند و یه مشت طنز و اسباب لهو و لعب و ....... باشه تا چند دقیقه ازاون وقتی که واسه ثانیه هاش هم برنامه ریزی کردین و بزارین و بیاین این آپ ها رو بخونین  البته جا داره بگم منم هیچ وقت حوصله شعر اونم طولانیش و نداشتم ولی این خیییییییییییییلی باحال بود راست میگم به خدا اصلا هم دیگه نمیخواد بیاین بخونین الان یه مطلب دیگه میزارم   این م واسه روی گل .................فکر کردی تو رو میگم نه خیییییییییر بخه خاطر روی گل مش غلام حسین

کیه؟؟؟ نمیدونم ولی از شما گل تر البته از بعضی هاتون مخصوصا تو یکی که الان اومدی هه هه هه ها ها ها هو هو هو بیا بخون و بد بگو وبلاگ بده

 

از زرتـشت سئوال کردند: زندگی خود را بر چند اصل استوار کردی؟ فرمودند: 1. دانستم کار مرا دیگری انجام نمی دهد، پس تلاش کردم. 2. دانستم که خدا مرا می بیند، پس حیا کردم. 3. دانستم رزق مرا دیگری نمی خورد، پس آرام شدم. 4. دانستم پایان کارم مرگ است، پس مهیا شدم  

(عاششششششششقشم  )

********************************************************************

ملانصرالدین هر روز در بازار گدایی می کرد و مردم با نیرنگی حماقت او را دست می انداختند. دو سکه به او نشان می دادند، یکی از طلا و دیگری از نقره. اما ملانصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می کرداین داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهی زن و مرد می آمدند و با این روش او را دست می انداختند،تا این که مرد مهربانی از راه رسید و از اینکه ملانصرالدین را آن طور دست می انداختند ناراحت شد. در گوشه میدان به سراغش رفت و گفت : هر وقت دو سکه به تو نشان دادند سکه طلا را بردار. این طوری هم پول بیشتری گیرت می آید هم تو را مسخره نمی کنند.ملانصرالدین پاسخ داد: ظاهراً حق با شماست. اما اگر سکه طلا را بردارم دیگر مردم به من پول نمی دهند تا ثابت کنند من احمق تر از آنهایم. شما نمی دانید تا حالا با این کلک چه قدر پول درآورده ام  .

********************************************************************

روزی یکی از همسایه‌ها خواست خر ملانصرالدین را امانت بگیرد. به همین خاطر به در خانه ملا رفت  . 
ملانصرالدین گفت: "خیلی معذرت می‌خواهم خر ما در خانه نیست". از بخت بد همان موقع خر بنا کرد به عرعر کردن .
همسایه گفت: "شما که فرمودید خرتان خانه نیست؛ اما صدای عرعرش دارد گوش فلک را کر می‌کند."
ملا عصبانی شد و گفت: "عجب آدم کج خیال و دیرباوری هستی. حرف من ریش سفید را قبول نداری ولی عرعر خر را قبول داری."

*********************************************************************

 

 



[ چهارشنبه 90/1/24 ] [ 10:52 صبح ] [ رها ]

نظر

تو دوست من نیستی گر چه با هم راه می رویم ،دست در دست

رهاست که داره با شما صحبت میکنه الان ساعت 9:10 صبح روز یکشنبه است هنوز مدیرمون نیومده و من کوهی از کار را تو گونی کردهم درشهم بستهم نشتهم روش  که دلم نمیخواد حالا حالا ها پاشم.

نخیر خااانوم نه آقا کار من سیب زمینی پاک کردن نیست.

ای بابا ریاست و مدیر کلی که دیگه این  حرفا رو نداره آقا جاننکته بین

بچه های عزیزم عید چه طور بود؟؟ خوب بابا رو اذیت کردین.شنیدم همهگی رفتین در خونه پترس اینا درو وا نکردن این پترس ادم بشو نیست گفتم زنگ نزنید از دیوار بپریدا هی گفتین بده .

میدونم به زشتی این نبود که زینب آدرس اشتباهی داد و اصلا خونه ای که میگفت وجود نداشت....گیج شدممیدونم اونم به بدی کتکی که از بابا ی پری ورپریده خوردید نبود شنیدم میخواست بابامونم بزنه وای وای وایاصلا! یه سال خونه نبودم بی بین چه ول ولشویی شده بود. بازم دم ستی و پاری گرم که اصلا جواب ندادن و خیال همه رو راحت کردن آفرین.

بچه ها از دست من ناراحت نباشین منم یه سفر کاری واسم پیش اومد وگرنه کی دلش میاد این اقوام لیانشامپو رو تنها بزاره من که دلم نمیاددروغتازشم همتونم خیلی دوست داره رها

کل 13 روز عید به من خوش گذشت فکر کنم هر شب بیرون بودم کاش همیشه عید بود وای کی عید میاد ماااااااااااامااااااااااااااان.

امیدوارم امسال سال خوبی واسه همه باشه دیگه عاقل بشین وهیچ شبی خونه نباشین یه تغییر باحال و مشدی تو زندگی همتون اتفاق بیفته.

مش رهی

این شعرو خیلی دوست دارم  البته من یه کم متفاوتم  نیستم هستما یه کم نه خیلییییییییییی (شعرم طولانی ولی به خونیدش میارزه)

 

ای دوست من ،

 من آن نیستم که می نمایم.این  نمود پیراهنی است که به تن دارم ،

 پیراهنی بافته  ز جان که مرا از پرسش های تو و تو را از فراموشی من در امان میدارد،

 آن « من » ی که در من است،

،در خانه خاموشی ساکن است و تا ابد همان جا می ماند ،

                                                                                 نا شناس و دست نیافتنی

من نمی خواهم هر چه می گویم باور کنی و هر چه می کنم بپذیری ، زیرا سخنان من چیزی جز صدای اندیشه های تو و کارهای من چیزی جز عمل به  آرزوهای تو نیستند

هنگامی که تو میگویی « باد به مشرق می وزد ، »

من می گویم آری به مشرق می وزد،

 زیرا نمی خواهم تو بدانی که اندیشه من در بند باد نیست ،

بلکه در بند دریاست

تو نمی توانی اندیشه های دریایی مرا در یابی، من هم نمی خواهم که تو در یابی. می خواهم در دریا تنها باشم .

 دوست من ،

وقتی که نزد تو روز است، نزد من شب است.

 با این همه من از رقص روشنای نیمروز بر فراز تپه ها سخن می گویم و از سایه بنفشی که دزدانه از دره می گذرد،

 زیرا که تو ترانه های تاریکی مرا نمی شنوی و سایش بال های مرا بر ستارگان نمی بینی ،

 و من گویی نمی خواهم تو ببینی یا بشنوی می خواهم با شب تنها باشم.

 هنگامی که تو به آسمان خودت فرا می شوی من به دوزخ خودم فرو می روم ،

 حتی در آن هنگام تو از آن سوی مغاک بی گذر مرا آواز می دهی

« همراه من ، رفیق من»                         و                                من در پاسخ تو را آواز می دهم « رفیق من ، همراه من»

- زیرا من نمی خواهم تو دوزخ مرا ببینی شراره اش چشمت را می سوزاند و دودش مشامت را می آزارد.

می خواهم در دوزخ تنها باشم .

 تو به راستی و زیبایی و درستی مهر می ورزی، و من از برای خاطر تو می گویم که مهر ورزیدن به این ها خوب و زیبنده است

 ولی در دل خودم به مهر تو می خندم. گر چه نمی خواهم تو خنده ام را ببینی ،می خواهم تنها بخندم.

  دوست من، تو خوب و هشیار و دانا هستی؛ یا نه،

            تو عین کمالی و من هم با تو از روی دانایی و هشیاری با تو سخن می گویم.

گر چه من دیوانه ام. ولی دیوانگی ام را می پوشانم. می خواهم تنها دیوانه باشم

 دوست من،

تو دوست من نیستی ، ولی من چه گونه این را به تو بگویم؟

راه من راه تو نیست ،

                                                                  گر چه با هم راه می رویم ،

                                                                                                                              دست در دست

 

هی تو دوست منی اینم خودت خوب میدونی اینم واسه این گفتم که میدونم دوست داری دوست منباشی   حالا دستت و بده من به چیز دیگه ای کاری نداشته باش                                                                                                        

 



[ یکشنبه 90/1/21 ] [ 9:48 صبح ] [ رها ]

نظر

مختصر و مفید

سلام  این رها ست که دوباره داره با شما صحبت میکنه

الان ساعت 11 روز یکشنبه 22 اسفند 1389 بله اینجا روز شمار تا عید نیست میدونم هم همه میدونن ولی یاد اوریش برام یه حس خوب داره  که فقط یک هفته مونده هیچ وقت این تاریخ هم یعنی (22/12/1389) دیگه تکرار نمیشه پس قدر همین لحظه رو بدون

هیییییی با تو ام اره با شما

هی بشین غصه بخور که حسن امد اصغر رفت جواد نمیاد  پری داره میاد و........... بسه (نگاه کن یه سونامی اومد همه رو با خودش برد)

احساسم میگه امسال سال خوبیه هر چی باشه از پارسال که بهتر ه  (میدونم همه موافقین)

  

قبول دارین هوا عااااااااااااالیه داشتم با یکی از دوستام قرار میزاشتم گفتم با شما هم بقرارم .

بچه ها بیاین یه قرار بزاریم تا هوا بارونی همدیگه رو ببینیم.

نه

خوب نبینیم

 

حالا ناراحت نشو یه روز بعد از ظهر میقراریم 

حالا یه کم بخند که زشت شی

 

  یه بنده خدایی همراه یه غضنفرمیره محفل غضنفر ها، میبینه یه جمع نشستند و شماره میگن،بعد همه میزنند زیر خنده! 56،همه میخندند. 961،همه میزنن زیر خنده. طرف از دوستش میپرسه قضیه چیه؟چرا به عدد میخندین؟ ترکه میگه: از بس جک گفتیم دیگه واسشون شماره گذاشتیم،مثلا فلان عدد فلان جکه.واسه همین میخندیم! ... 1596، تا این عدد رو میگن همه از خنده روده بر میشند و قه قه میخندیدند! یارو میپرسه؛ این جک رو تعریف کن،چرا این همه بش خندیدین. غضنفر میگه: آخه این یکی جدید بود کسی تا حالا تعریف نکرده بود

  صبح وقتی خورشید طلوع می کند یک غزال شروع به دویدن میکند و می داند سرعتش باید از یک شیر بیشتر باشد تا کشته نشود هر روز صبح وقتی خورشید طلوع می کند یک شیر شروع به دویدن می کند و می داند که باید سریع تر از آن غزال بدود تا از گرسنگی نمی رد مهم نیست غزال هستی یا شیر با طلوع خورشید دویدن را آغاز کن.

.دست هایی که کمک می کنند مقدس تر از لب هایی هستند که دعا می کنند...کوروش کبیر

.

گاهی وقت ها از نردبان بالا می رویم تا دست های خدا را بگیریم، غافل از اینکه خدا پایین ایستاده و نردبان را محکم گرفته است که ما نیفتیم

 

 من نمیگویم هرگز نباید در نگاه اول عاشق شد اما اعتقاد دارم باید بار دوم هم نگاه کرد (ویکتور هوگو)

 

در راه رسیدن به اوج با مردم مهربان باش چراکه هنگام سقوط با همان مردم روبه رو خواهی شد

 

 دوست داشتن از عشق بالاتر است ومن هیچ گاه خود راتا حد بالاترین قله عشق پست نخواهم ساخت،

  (دکتر شریعتی)

 

 

روزی دروغ به حقیقت گفت : مــــیل داری با هم به دریـــا برویم و شنـــا کنیم ، حقیقــت ساده لــوح پذیرفت و گول خورد . آن دو با هم به کنار ساحل رفتند ، وقتی به ساحل رسیدند حقیقت لباسهایش را در آورد . دروغ حیلــــه گـــر لباسهای او را پوشید و رفت . از آن روز همیشه حقیقت عــــریان و زشت است ، اما دروغ در لبــــــاس حقیقت با ظاهری آراسته نمایان می شود

 

اگر اولش به فکر آخرش نباشی آخرش به فکر اولش می افتی

 

 پس تو رو خدا به کارایی که میکنی یه کم فکر کن

مثلا همین الان این و خوندی یه کم فکر کن که باید چی کار کنی

معلومه که هنوز به فکر کردن عادت نکردی باشه من میگم یه جمله قشنگ قدر دانی??تشکر واسه من بگذارپوزخندفکر رو بخوورم 

 

پیشاپیش از همکاری شما متشکرم

اگر هم نمیتونی فکر کنی ...............راحت باش برو.



[ یکشنبه 89/12/22 ] [ 11:7 صبح ] [ رها ]

نظر

روشنی را نان را هوا را گیتار را نه ب بخشید همونا رو فعلا شما از

وایییییییییی که چقدر دلم میخواست آپ کنم هی این میومد هی اون میومد و هی منم که هیچی بوغ نه هویج نه شمس الله اگه دستم بهت نرسه نبات علی تو نظر پارمیدا توضیحات لازم داده شده است.

اگه تا 24 روز بعد من کسی خواست اپ کنه اجازست  وگر  نه  نه  نه نننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننه      ننه نه       

       نه

اره 24 روز من یه ماه نبودم تو این یه ما داشتی چی کار میکردی؟؟؟ اگه اپم کردی که  همون یکیت واسه یه ماه بسه اره حتی شما دوست عزیز(نخ سوزن نبات علی)

اومدم بگم

روشنی را

                   نان را

                               هوا را

از من بگیر اما لبخندت را هرگز

 

بابا نخند زشت میشی اه اه

 ناز ننننکنننننننننن دیگه ناز تو خریدار نداره خوب نداره که نداره خودم میخرم باز خندید نخند

قهری

اگه تو بامن قهری من که آشتیم..................

 حالا میخوام متن کاملشو بزارم  شعر شماعیل زاده نه همون قضیه لبخند و زشت میشی و اینا

 

Toglimi il pane, se vuoi,
toglimi l" aria, ma
non togliermi il tuo sorriso.

Non togliermi la rosa,
la lancia che sgrani,
l" acqua che d" improvviso
scoppia nella tua gioia,
la repentina onda
d" argento che ti nasce.

Dura è la mia lotta e torno
con gli occhi stanchi,
a volte, d" aver visto
la terra che non cambia,
ma entrando il tuo sorriso
sale al cielo cercandomi
ed apre per me tutte
le porte della vita.

Amor mio, nell" ora
più oscura sgrana
il tuo sorriso, e se d" improvviso
vedi che il mio sange macchina
le pietre della strada,
ridi, perchè il tuo riso
sarà per le mie mani
come una spada fresca.

لبخند تو

اگر می خواهی

نان را  

هوا را از من بگیر

اما لبخندت را هرگز

گل رز را از من نگیر

آن موج نقره ای

 که از لبخند تو متولد

میشود را از من نگیر

نبرد من طولانیست

 با این وجود با چشمانی خسته

ناگهان سرزمینی را می بینم که

تغییر نمی کند 

اما لبخند تو مرا به آسمان ها می برد

گویی دریچه ای به سوی زندگی بهتر بر من میگشاید.

عشق من ساعت ها

در جسم تاریک خود

لبخند تو را می بینم

مرا میبنی که همچون ماشینی

 بر روی سنگهای جاده میلغزم

و تو می خندی

چرا که خنده ی تو برای

 من همچون شمشیری سرد است

  

من نمیدونم چرا شاعر روشنی رو یادش رفته حالا شما ببخشچشمک 

یه متن دیگه هم خوندم خیلی  حال کردم اینم میزارم اخه معلوم نیست نوبت ما کی بشهپوزخند این لبخند از خوشحالی نیست از غمه و همون شعر و اون صحبتها

 


 

I"d like to run away from you

but if you didn"t come

and find me...

I would die.

~ by shirley Bassey ~

mi piacerebbe scappare di te

ma se tu non venisse

a trovarmi...

vorrei morire.

من می خواستم از تو فرار کنم

اما اگر نمی آمدی تا مرا پیدا کنی

من می مردم.

 

میبینم امار مرگ و میر زیاد شده دیگه کسی کسی رو پیدا نمیکنه مخصوصا اگه سنش هم بره بالای 50 دیگه توان گشتن نداره بچاره هااااا

حالا اگه این مطالب و خوندی و یاد کسی افتادی اسمش و بزار

نه

حرف اول اسمش و

نه

اسم مادرش و

نه

دیگه اسم پدر لازم نگو نه دیگه نه و نو نداریم

 

 



[ یکشنبه 89/12/8 ] [ 4:53 عصر ] [ رها ]

نظر

دست تو دماغت نکن درست بخون بچه ریقو

سلام اخه این چه وبیه پوزخندهمه اعضائ گروه دارن درس میخوننمشکوکم به جز من و سحر (البته جا داره بگم ما تا دکتر پیش رفتیم ) اخه چقدر صبر کنیم   امتحانای ابتدایی ها تموم میشه راهنمایی ها اونا تموم میشه دبیرستانی هاعصبانی شدم! بعدش هم مال دانشجو هاست که فقط تعداد قلیلی از آنها تو این وب هستند.بلبلبلو که از شانس بد درس هم میخونن

آخه کی انقدر درس میخونه که شما میخونید ؟

زورکی که نمیشه نمره گرفت؟ حالا هی بشین درس بخون هی درس بخون هوی درس بخون

راستی این خودکارایی که تو لپ لپ (از بقل کشویی جون میده واسه تقلب) حالا نیا تو وب بقیه میان نمره میگیرن تو هیییی الکی درس بخون

این مدیریت کجاست احتمالا رفته مدرک MBA  ،مدیریت اجرایی،مدیریت گروهک ها،مدیریت افراد شرور ،تروریستها و گانگستر ها و.......رو هم بگیره بابا دمش گرم.

البته بیاد میخواد عکس گاو و گوسفند و خر لک لک و قورباغه و باغ وحش بیاره نیاره بهتر نظر شمااااا چییییه؟؟

نظرتون راجب کفش دوزه وب ما چیه؟

اگه گفتی خالاش چه رنگیه ؟ نگاه نکن ؟

حالا بگو چند تا خال داره؟؟

بازم که نگاه کردی؟

یه کم به اطرافت توجه کن ؟ بعد میگی کو شوهر ؟ کی زنشو به ما میده؟ کو مراقب؟ مامان اینا خابن؟ ماشین نمیاد که؟

اخراج میشی- میترشی- یه فس کتک درست حسابی میخوری- تا اخر عمرت مجرد میمونی- میمیری

جملات بالا را به پایینیهاش  وصل کنید

 

نام مطلب بالا بچه درس خوناااا همراه تست هوش که همتون رد شدید

  تیکه کلام درس بخون خنگ خنگ (به خاطر ادب حذف شده بود)      موضوع درس و کتاب و باغ وحش و درس بخون 

 

 

به به چه رنگی چه قدر به قالب میاد  باتو نیستم تو بشین درس بخون

 

                کریم پوست کلفت یا همون کریستف کلمب

 

اگر کریستف کلمب ازدواج کرده بود، ممکن بود هیچ گاه قاره آمریکا را کشف نکند! چون بجای برنامه ریزی و تمرکز در مورد یک چنین سفر ماجراجویانه ای باید وقتش را به جواب دادن به همسرش در مورد سوالات زیر می گذراند:
-    کجا داری میری؟
-    با کی داری میری؟
-    واسه چی میری؟
-    چطوری میری؟
-    کشف؟
-    برای کشف چی میری؟
-    چرا فقط تو میری؟
-    تا تو برگردی من چیکار کنم؟
-    می تونم منم باهات بیام؟
-    راستشو بگو، توی کشتی زن هم دارین؟
-    بده لیستو ببینم!
-    حالا کی بر می گردی؟
-    واسم چی میاری؟
-    تو عمدا این برنامه رو بدون من ریختی! اینطور نیست؟!
-    جواب منو بده؟
-    منظورت از این نقشه چیه؟
-    نکنه می خوای با کسی در بری؟
-    چطور ازت خبر داشته باشم؟
-    چه می دونم تا اونجا چه غلطی می کنی؟
-    راستی گفتی توی کشتی زن هم دارین؟!
-    من اصلا نمی فهمم این کشف درباره چیه؟
-    مگه غیر از تو آدم پیدا نمیشه؟
-    تو همیشه اینجوری رفتار می کنی!
-    خودتو واسه خود شیرینی میندازی جلو؟!
-    من هنوز نمی فهمم! مگه چیز دیگه ای هم برای کشف کردن مونده؟!
-    چرا قلب شکسته ی منو کشف نمی کنی؟
-    اصلا من می خوام باهات بیام!
-    فقط باید یه ماه صبر کنی تا مامانم اینا از مسافرت بیان!
-    واسه چی؟! خوب دوست دارم اونا هم باهامون بیان!
-    آخه مامانم اینا تا حالا جایی رو کشف نکردن!
-    خفه خون بگیر!! تو به عنوان داماد وظیفته!
-    راستی گفتی تو کشتی زن هم دارین؟!!

 

 

 بیاین یه چند تا سئوال شما اضافه کنید ببینم چی کار  میکنید؟

به بهترین جایزه میدم



[ یکشنبه 89/11/3 ] [ 3:59 عصر ] [ رها ]

نظر

بهترین گروه-اعضای جدید پذیرفته میشوند

سلاااااااااام میدونم قرار بود با یه عالمه کادو زودتر بیام اما هر دفعه خواستم بیام یه سور پریز تو وب جلومو گرفت. در ابتدا به سحر-گ خوشامد میگم خوش امدی خوش آمدی بوی گل محمدی به وبلگ ما خوش آمدی........

 

بووووسدیگه بیشتر از این بگم سرش گیج میره نمیتونی بقیه مطالب و بخونی،

 

من و بابا نوئل تو کفش همه یه فرشته کوچولو گذاشتیم که همیشه ازتون مراقبت کنه یه فرشته بدجنس هم

 

هست که همیشه وسوسه تون میکنه اما هممون میدونیم که ما فقط گاهی اوقات گول اون فرشته رو نمیخوریم.

 

نگو نه که میدونم خودتم خوب میدونی که عزیزی واسه همین که میگریزی بابا یادش بخیر  

 

اصل مطلب یا همون اصله کاری 

 

دیگه جلسه جدیهنکته بین همه ساکت با شمام هیسسسس یه دقیقه جون مادراون گوشیتوبزار کنار ممنون

 ما میدونیم که همه بچه ها وبلاگ دارن وبلاگ های خوبی هم دارندروغ

ولی ما میخوایم یه گرو بزرگ تشکیل بدیم خودمون خوب میدونیم که میشه مطالب قشنگ و با یه کم گشتن پیدا کرد اما یه گروه درست و حسابی که بشه تو همه ضمینه ها روشون حساب کرد نمیشه . حالا ما هممون(بچه ها همه در جریانن سه نکنیدا) میخوایم که کسایی که میخواین خودشون و معرفی کنند و عضو این گرو بشن.شرایط عضویت تا الان که نداشت بعدا و نمیدونم شاید همینهایی که الان عضو شن واسه بعدا واسه بقیه شرط بزارن

 یه گروه که بتونن خیلی به هم سود برسونن و به مرور زمان کامل تربشیم . 

  

اعضائ این گروه حقوق ماهانه از پترس دریافت میکنند.

 

پول پرست، پول دوست، اخه آدم انقدر پولکی. دوست بهتر یا پول آخه چندبار یه موضوع انشا باید تکرار بشه ،من چی میتونم بهتون بگم ها

ما ادم پولکی نمیخواییم، خائن نمیای ،خیلی بدی پولکی

میگم با چایی بخورنتااااااااا

 

 حالا هر کی که به گروه اضافه بشه تو تمام ضمینه ها باهاش همفکری میشه،تا گروه بهتری تشکیل بشه و از همه بشه ایده گرفت

  

اگه پیشنهاد وتشویق و .... دارین اعلام کنید انتقاد میدونم که ندارید چون ماجایی واسه انتقاد نزاشتیم   ولی این دفعه از تمام نظرات استفاده میشه

 

مراتب عضویتتون را بهمون اعلام نمایید. 

 

با تشکر-بهترین ها



[ شنبه 89/10/18 ] [ 1:8 عصر ] [ رها ]

نظر

کریسمس

در تعطیلات کریسمس،در یک بعداز ظهر سرد زمستانی پسر شش هفت  ساله ای

 جلوی ویترین مغازه ای ایستاده بود.

 او کفش به پا نداشت و لباسهایش پاره پاره بودند،

زن جوانی از آن جا میگذشت همین که چشمش به پسرک افتاد،آرزو واشتیاق را در چشمان آبی پسرک خوانده 

 دست کودک را گرفت و داخل مغازه برد و برایش کفش و یک دست لباس گرم خرید.

آنها بیرون آمدند و زن جوان به پسرک گفت :حالا به خانه ات برگردامیدوارم تعطیلات شاد و خوبی داشته باشی.

پسرک سرش را بالا آورد نگاهی به او کرد و گفت:خانم شما خدا هستید؟

زن جوان لبخندی زد و جواب داد:نه پسرم،من فقط یکی از بندگان او هستم.

پسرک گفت:مطمئن بودم با او نسبتی دارید.

بر اساس یک داستان واقعی

 

درود بر شما   رها و بابا نوءل   با یه سور پریز کریسمس بر میگردن.



[ چهارشنبه 89/10/8 ] [ 11:29 صبح ] [ رها ]

نظر