سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به سلامتی مادر و همیشه و همیشه فقط مادر …

تلخ نویس..

روزگارم را می بینی؟
حال ملکه ی سرزمینی جذام گرفته را دارم..!!!
باید قرنطینه کنم ساکنین شهرم را تا واگیرش دامن دیگران را نگیرد...
تا آلوده نکند اطراف را...
احساسم را محدود میکنم اصلا می سوزانمش و خاکسترش را به دورترین اقیانوس میریزم!!!
میدانی این روزها عشق بدجور مسری شده ...
میترسم تو از من بگیری و دیگری را دچار کنی...!!! !!!



حکم اعدام بود ...
اعدامی لحظه ای مکث کرد و بوسه برطناب دار زد ...
دادستان گفت : صبرکنید ..... زندانی این چه کاریست؟؟!!
زندانی خنده ای کرد و گفت : بیچاره طناب .... نمیذاره زمین بیوفتم...
ولــــی ...
آدما بدجوری زمینم زدند ...!!

 




[ سه شنبه 94/4/23 ] [ 12:15 صبح ] [ آفریده ]

نظر

تلخ نویـــــــس

خُدایـا !
دَستانے رآ در دَســتـَم قـرار بـدهـ کــہ

 

پـاهـاـیـَش با دیـگـرے پـیـشْ نَـرود .
گربه ها...
این بار شما در دیگ ها را ببندید..
این مردم دیگر حیا را به ناکجا آباد برده اند...




من میبافتم و او میبافت........
من برای او کلاه تا سرش گرم شد
او برای من دروغ تا دلم گرم شود



[ شنبه 93/11/4 ] [ 9:19 عصر ] [ آفریده ]

نظر

تلخ نویس

دلــــم یـــــــک آدم برفـــــــی می خــواهــــد

تا وقتی حرفـــــــــ هــــــایم را شنید

آبـــــــــ شود

نباشـــــــد دیـــــــــــگر
********
کثیف بودنِ بعضی آدم ها اذیتم نمیکنه
بعضیا خیلی پاکن
این که قراره اینا گیره اون کثیفا بیُفتن
این اعصاب خورد کنه.....!

********

وقتی سرفه ام می گیرد ، همه با لیوان آب به سراغم می آیند اما دلم که می گیرد ...


[ یکشنبه 93/10/28 ] [ 2:15 عصر ] [ آفریده ]

نظر

عیــــــــــدتون مبارک

سلام دوستان...عیــــدتون مبارک نماز روزهاتون قبول درگاه حق باشه....البته اگهـــــــــــــــ منـــــــــــــو یادتون باشهــــ!!!!!

*******

 

کاش گاهی مرد بودم...
میشد شادی ام را به کوچه ها بریزم
باصدای بلند از ته دلم بخندم و
هیچ ماشینی برای سوار کردنم ترمز نکند
من از زن بودنم در این سرزمین
گاهی سخت گله دارم...



[ سه شنبه 93/5/7 ] [ 8:13 عصر ] [ آفریده ]

نظر

من گلدیـــــم :))))

سلام به دوستان گلم خوبم خوبین؟

عیدتون مبارک سال خوبی داشته باشید..

 

 



سیگار چه زیبا کام میدهد…
او تا صبح پیراهن سفیدش را برایم میسوزاند
و من از لبانش بوسه ها میگیرم
چه لذتی میبرم از این همخوابی
او از جان مایه میگذارد
و من از عمر ...!



نـیـازیــ نیـسـتــ اطـرافـمـونــ پـر از آدم بـاشهــ ...

هـمـونـآیـی کـهـ اطـرافـمـونـنــ آدمــ باشـنــ کـافیـهــ !


دیدین این پسرایی که دم بختن میگن:
من قصد ازدواج ندارم....
یکی نیست بهشون بگه آخه عزیز من...
ازدواج که قصد نمیخواد
پول میخواد که تو یکی اصن نداری
 
*نظر یادتـــــــ نــ ــ ــ ــ ـره*

 

 



[ دوشنبه 93/1/4 ] [ 1:20 عصر ] [ آفریده ]

نظر

تهران-لندن

http://www.uploadtak.com/images/b896_x.jpg
از پله های هواپیما که بالا می رفت ، صدای خنده و مسخره کردنِ پشت سری هاش رو می شنید
اعتنایی نکرد و رفت داخل هواپیما
شماره صندلی اش رو نگاه کرد و متوجه شد که باید تا آخر هواپیما از جلوی بقیه بگذره و برسه به صندلی اش
متین و سر به زیر راهرو رو طی کرد
سرش پایین بود ، اما می تونست چهره ی درهم و عصبانی بعضی از مسافرین رو از پچ پچ های مغرضانه و توهین های گاه و بیگاه شون تصور کنه که می گفتند:
- معلوم نیست فلان فلان شده لندن چیکار داره؟...
- این آخوندا اینجا هم دست از سرمون بر نمیدارن ...
و ....
بی توجه به همه ی این حرف و حدیث ها رفت و نشست روی صندلی اش
کنار دستش یه جوون نشسته بود با صورت تراشیده و ابروهای برداشته و چهره ی در هم
معلوم بود اصلا خوشحال نیست توی این سفر همجوار حاج آقاست
آروم و با لبخند بهش گفت: سلام پسرم!
جوون یه نگاه حق به جانب و تلخ بهش انداخت و گفت: سلام ... و سرش رو برگردوند
سلامش بوی خداحافظی میداد و داد میزد که ساکت
حاج آقا هم دیگه چیزی نگفت ...

... هواپیما حرکت کرد و بعد از چند دقیقه مهماندار اعلام کرد که از خاک ایران خارج شدیم
اما انگار این خبر برای بعضی ها حکم آزادی از زندان رو داشت
کم کم عده ای روسری ها رو در آوردند
عده ای هم جای مانتوهاشون رو به لباسای کوتاه و راحتی دادند
عده ای هم حیا کردند و اما از نگاهشون میشد فهمید که اگه حاج آقا نبود ، بدشون نمی یومد یه تغییراتی توی ظاهرشون ایجاد بشه
حاج اقا سرش رو انداخت پایین و شروع کرد به ذکر گفتن
همه چی آروم بود تا اینکه هواپیما به لندن رسید
فرودگاه دیده میشد و خلبان اعلام کرد: تا لحظاتی دیگه فرود میایم
اما انگار مشکلی پیش اومده بود... هواپیما چند بار توی آسمون لندن چرخید و فرود نیومد
کم کم همه نگران شدند و همهمه ها بلند شد
تا اینکه خلبان اعلام کرد: چرخای هواپیما باز نمیشه
واویلا شده بود .... بعضی ها نزدیک بود از ترس سکته کنن
عده ای روسری هاشون رو سرشون کردند و اومدند پیش حاج آقا!


- حاج آقا تو رو خــــــدا دعا کن ...
- حاج آقا من خیلی گناه کردم ، چیکار کنم خدا منو ببخشه؟
- حاج آقا نماز هایی که نخوندیم ، روزه هایی که نگرفتیم چی میشه؟ بدبخت شدیم ...
- حاج آقا یه ذکر بگو که همه تکرار کنیم و خدا به دادمون برسه
- حاج آقا تو پیش خدا آبرو داری ، بهش بگو غلط کردیم ، دیگه گناه نمی کنیم...

 
حاج آقا بهشون گفت: آروم باشین ... خدا بزرگه ... دعا کنین
حجابا برگشته بود سر جای اولش ... حتی از اولش هم بهتر ... خیلی بهتر
دیگه جای موسیقی ، صدای دعا و صلواتشون بلند شده بود ...
تا اینکه چند دقیقه بعد خلبان گفت: مشکل حل شده و داریم فرود میایم
اما فرود اومدن هواپیما همانا و فرود اومدن حجابها همان
باز مانتوها در اومد ... آرایش ها تنظیم شد
باز خدا رفت توی طاقچه برای روز مبادا
دیگه کسی به فکر گناهاش نبود ... دیگه بدهی هاش یادش نبود ... دیگه خدا ...
حاج آقا آهی کشید و این آیه رو زمزمه کرد:

وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ دَعا رَبَّهُ مُنیباً إِلَیْهِ ثُمَّ إِذا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِنْهُ نَسِیَ ما کانَ یَدْعُوا إِلَیْهِ مِنْ قَبْلُ وَ جَعَلَ لِلَّهِ أَنْداداً لِیُضِلَّ عَنْ سَبیلِهِ قُلْ تَمَتَّعْ بِکُفْرِکَ قَلیلاً إِنَّکَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ(سوره زمر آیه 8)

ترجمه: چون به آدمی گزندی برسد ، به پروردگارش روی می آورد و او را می خواند، آنگاه چون خدا به او نعمتی بخشید ، همه آن دعاها را که پیش از این کرده بود از یاد می برد و برای خدا همتایانی قرار می دهد تا خود و دیگران را از طریق او گمراه کنند. بگو : به کفر خویش اندک مدتی برخوردار باش ، که حتما از دوزخیان خواهی بود...

+ این داستان برگرفته از یک اتفاق واقعی است...



[ پنج شنبه 92/5/24 ] [ 9:32 عصر ] [ آفریده ]

نظر

تلخ نویـــس

دلم برای کسی تنگ است که گمان میکردم


می اید......


می ماند......


و به تنهاییم پایان می دهد....


امد......


رفت......


و به زندگیم پایان داد.......




[ سه شنبه 92/5/22 ] [ 1:7 عصر ] [ آفریده ]

نظر

خـــداحافظ

ســــــــــلام دوستان خوبم خوبین؟بووووس

روزه نماز هاتون قبول حق باشه.مؤدب

عیدتونم مبارک  امیدوارم همیشه شاد خوش باشین..

آرزومنـــــد آرزوهاتون.گل تقدیم شما


خداحافظ ای نوای روح فزای "ربنـــا..."
خداحافظ ای لحظه های شیرین افطار...
خداحافظ ای "یا علی و یا عظیم..."های بعد از نماز...
خداحافظ ای افتتاح بندگی میان معشوق با عاشق...
خداحافظ ای لحظه های مبهم و روشن سحرگاهان...
خداحافظ ای نوای عاشقانه ابوحمزه...
خداحافظ ای منادی عبادت و نیاز...
خداحافظ ای کوچه های لیله القـــدر...
خداحافظ ای تمام لحظه های عاشقی...
خداحافظ ای ماه خوب خـــدا...
خداحافظ ای ماه مهربان خـــدا...
خداحافظ ای رمضان...
خــــــداحافظ ...


[ پنج شنبه 92/5/17 ] [ 9:47 عصر ] [ آفریده ]

نظر

تــــــــلخ نویس

ســــــــــــلام دوستان خوبم  من خوبم خوبین؟

چه خبرا هوم؟

د بگین دیگهـــــ؟

نگین!!!!

بریم کهــــ داشته باشیمـــــــــــــ.....

 


کــآش زمسـتــآن بیــآیــَد..!

تــآ نــَفس عـَمیقـی بکشــَم..

و خــُنـَک هــآی بـآرانــ و نــَسیمَــش،

مــَرحــــــَمی بــآشــَد

بـــَر دِل ســـــوخــته ام ...!

 


باران بهانه ای بود..
که زیر چتــرمن، تاانتهای کوچه بیایی.
ای کاش....!
نه کوچه انتهایی داشت،،
و نه باران بند می آمد!!!

 

لیاقت میخواهد بودن در شعرهای دختری که با تمامی عشقش نبودنت را

اشک میریزد تعجب نکن!!
در بی لیاقتی تو شکی نیست ....
اینجا دلیل بودنت میان بغض هایم خریت خودم است نه لیاقت تو......!!!!


 


کافے ست کسے اسمم را صدا بزند
بعد از اسمم ویرگولے بگذارد !
کمے مکث کند و بگوید :
/ خوبے / ؟! آن وقت هیچے نمے گویم
و فقط از گریهـ منفجر مے شوم ....

 

 


شبها وقتی می خوای بخوابی میبینی کسیو نداری ..
که بهت فکر کنه ..

اینجاست که :

میــفـهـمـی بــرخــلــاف شـلــوغـیــه درونــــت ... چــقـــدر تـنهـایــی . . .

 


همه چیز زود شروع شد
عاشقی !
دلتنگی !
رفتن تو …
اما نمیدانم چرا تمام نمیشود ؟
عشق تو در من !

 

 

گفتند عینک سیاهت را بردار...
دنیا پر از زیبایست!!!
عینکم را برداشتم...
وحشت کردم از هیاهوی رنگها...
آدمها هزار رنگ میشوند...
عینکم را بدهید...
میخواهم به دنیای یک رنگم پناه ببرم...!!!

 

 


آه پـتروس...

کآشـ بودے و اَنگـُشـتِ مـُبـآرَکت را فرو مــے بـُردے در چـِشـم وچـآل مآ

عَـجـیـب چـِ?ـہ مــے ?ُنـَ? این روزهآ !!

?ُنیآ ?ارَ? ??ـیــωــ مــے شَوَ? پـتــــــــــروس !!!

 

 

*نظریادتـــــــــــــــــ ـ ـ ـ ـ ـ ـ نرهــــــــــــ*

 




[ دوشنبه 92/5/14 ] [ 1:31 عصر ] [ آفریده ]

نظر

متن و عکسای عاشقانه.

سلام خوبم خوبین؟

چه خبرا ؟روزه نمازهی نگرفتتون قبولهــــــــــ حــــق..

خوب بریم کـــــــ داشته باشبم ...متن ها و عکسارو..

 

او به دنیا آمد
تا مهندس شود،جاده بسازد،تا معشوقه ها دور شوند
یکی دیگر دکتر شد
تا قرص تجویز کند،شاید شبها فرهاد بدون شیرین،خوابش ببرد
یکی دیگر،پنجره ها را ساخت
تا عاشق جایی برای گریستن داشته باشد

من به دنیا آمدم

تا از چشمان تو شعر بسرایم
تو متولد شدی
تا افسانه ها جـــــان بگیرند

افسانه ای به نامِ

" آغــــــــــــــوش تـــــــــــــــو "

***

خداحافظ ای ماه شبهای تارم
خداحافظ ای درد جانسوز جانم
خداحافظ ای عشق روزای خوبم
خداحافظ ای شور و شوق حضورم

***

مـیروی

هـوایـت نـیـسـت

و بـه هـمـیـن راحـتـی احـسـاسـات ِ مـن خـفـه مـی شـونـد

آبـی کـه روز آخـر پـشـت سـرت ریـخـتـم

آبـروی دلـم بـود لعنتـــــــــــی...

 

*نظـــــــــــ ـ ـ ــر یادتــــــــــــــ نـــــــــــــــــــ ـ ـ ـ ــره!!!*

 



[ سه شنبه 92/5/1 ] [ 2:33 عصر ] [ آفریده ]

نظر