سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به سلامتی مادر و همیشه و همیشه فقط مادر …

راهنمای wc

سلام.
 مثل اینکه نمیشه، بعد از مطالب مزخرف و چرت و پرته زینب و رها، که نمیتونن یه مطلب باحال توی این وبلاگ بذارن مجبور شدم خودم دست به کار بشم و یه مطلب فوق العاده باحال از خودم در کنم(بدزدم). آمار بازدید وبلاگم اومده پایین،مثل اینکه همه رفتن دنبال درس و دانشگاه و کار. من موندم با این همه کارو تلاش و درس خوندن پس چرا ما هنوز پیشرفت نکردیم.بیخیال بابا. مطلب پترسو بخونید.


راهنمای  wc :
بار اولی که رفته بودم تو دفتر مدیر کارخونمون? پیش خودم گفتم اینجا حتما توالتش از توالتای کارگری کارخونه تمیزتره. بد نیست تا اینجا که اومدم یه حالی هم به مستراح جناب مدیر بدم.

بعد از اینکه آقای مدیر کارش را به من گفت. سریع رفتم سمت توالت کذایی.

روی در توالت با خطی خوش نوشته شده بود:

"النظافه من الایمان"

در را باز کردم. روبروم با همان خط نوشته شده بود:

"در را آرام ببندید"

برگشتم درو آروم ببندم? دیدم پشت در نوشته:

"هواکش را روشن کنید"

کمی پایین تر نوشته بود:

"در را قفل کنید"

بعد از این جمله بلافاصله یه فلش میرفت به سمت شاسی قفل و دو تا فلش دیگه دور شاسی بودکه در دو جهت مخالف چرخیده بودند یکی نوشته بود باز و اون یکی نوشته بود بسته. 

خلاصه در را قفل کردم و رفتم سمت هواکش که نخش را بکشم. درست زیر نخ روی دیوار نوشته بود:

"در دو مرحله و به آرامی بکشید".

بالاخره رفتم سر کار اصلی.. توالت از نوع ایرانی بود. اینقدر حواسم پرت نوشته ها شده بود

که برعکس نشستم. دیدم روی دیوار روبرویی نوشته:

"اخوی برعکس نشستی.برگرد درست بشین!"

دیگه باورم نمیشد که اینقدر به همه چیز فکر شده باشه. غر غر کنان پا شدم و درست نشستم.

گلاب به روتون وفتی داشتم کارمو می کردم یهو سرمو بردم رو به بالا.

این دیگه باور نکردنی بود. داشتم شاخ درمیاوردم. رو سقف نوشته بود:

"سرت تو کار خودت باشه"

کارم تموم شد و دستمو بردم سمت شلنگ. دیدم نوشته:

"در مصرف آب صرفه جویی کنید"

خلاصه بالای سر شیر آب کاملا مشخص شده بود که کدوم آب سرده? کدوم گرمه و هرکدوم به چه سمتی باز و بسته میشه. شیلنگ را گذاشتم سرجاش پا شدم شلوارمو بکشم بالا دیدم که نوشته:

"سیفون را بکشید"..

بر گشتم سیفون ر, بکشم که نوشته بود:

" آرام بکشید"..

زیرش هم خیلی ریز نوشته بود:

"زیپ شلوار فراموش نشه"..

جا خوردم. واقعا جا خوردم. آخه زیپ شلوارم رو نبسته بودم. خلاصه ترس برم داشت. رفتم سر روشویی که دستمو بشورم که دیدم نوشته بود:

"هواکش را خاموش کنید".

رفتم هواکش رو هم خاموش کردم و برگشتم دستمو شستمو قفل درو باز کردم و سریع پریدم بیرون.
رییس دفتر جناب مدیر روبروم ایستاده بود. همچین چپ چپ نگاهم کرد که انگار املاک باباش رو غصب کردم. گفت:

"لطفا درو آروم ببندید"

دستمال کاغذی هم رومیزه دستتون را اونجا خشک کنید. رفتم دستمال برداشتم دستمو خشک کردم. اومدم دستمالو بذارم تو جیبم? گفت:

"نه? سطل آشغال اون بغله".

تازه فهمیدم که این ماجراها از گور کی بلند میشه....... ISO!!




لعنت بر پدر مادر کسی که اینجا آشغال بریزه.
آخ ببخشید. یه لحظه حاجتا قاطی شد.دوست پسر و دوست دختر کسایی که واسه این مطلب نظر نمیذارن کچلی حاد و مضمن بگیرن. اگه دوست پسرتو دوست داری نظر بذار.دوست دخترتو هم همینطور.
ایشاا... از گوشاش کور بشه کسی که نظر نذاره.
آمین....آمین....آمین....
حالا اگه جیگرشو داری نظر نذار.
فردا هرکسی رو توی خیابون دیدی کچله بدون که دعای من گرفته.
راستی منم یه خاطره خیلی خنده دار از دستشویی دارم یکی بیاد اصرار کنه تا تعریف کنم

  از اصرارهای قشنگو زیباتون ممنونم.دل سنگو آب میکرد، من که دیگه پترسم.

خوب پس میگم:آقا چند سال پیش تازه از این دستشویی پولی ها اومده بود که مکانیزه هستند. اینا که باید پول بندازی توش بعدش درش باز میشه میری تو در و میبندی یهو تا میشینی میبینی بغل دستت یه نمایشگر ساعت داره معکوس شمارش میکنه حدود 5 تا 7 دقیقه وقت داری کارت رو بکنی وگرنه در خود به خود بعد از پایان شمارش معکوس باز میشه و اگه کارت نصفه نیمه مونده باشه دیگه بعدشم اگر کارت زودتر تموم شد که میتونی دستت رو بذاری جای دستی که وجود داره تا در زودتر باز بشه.دوستم تعریف میکرد توی پارک صبا (جردن) رفته بوده تو این دستشویی میگفت اولین بارش بود. نشست و گفت یهو دیدم این شمارشگر شروع کرد به کار. گفت من مونده بودم این چیه. خلاصه گفت اصل کاری که براش رفته بودم اون تو اصلا یادم رفت و شروع کردم راهنمای روی دیوار رو خوندن و رسیدم به جایی که نوشته بود بعد از صفر شدن زمان در باز میشه. گفت تازه اینجا یادم افتاد اوه اوه وقت طلاست گفت وسطای کار بودم که دیدم این ساعت بی پدر به جای یه ثانیه یه ثانیه داره سه ثانیه سه ثانیه میپره خلاصه بدبخت بیچاره تا میاد به خودش بجنبه زمان صفر میشه اینم چشماش رو میبنده که الانه که ملت ببیننش اما در باز نمیشه و میفهمه این فقط برای این بوده که اینا نرن اون تو جا خوش کنند و به فکر بیرونی ها هم باشند. اما خلاصه کوفتش شد 



[ یکشنبه 89/8/23 ] [ 1:1 صبح ] [ پترس ]

نظر