سلام زينب جونم.
پس کجايي دختر؟
نميگي دلم واست تنگيده؟!
من يه کار توي مرغداري سراغ دارم ميتوني بري اونجا تا از اين الافي در بياي.
کارش هم اينه که بايد مرغهايي رو که پاهاشون فلجه، زير بغلشونو بگيري و کمکشون کني برن دستشويي!
پول خوبي هم ميدن.
من اگه جات بودم ميرفتم.
حالا تهنا تهنا ميري شمال؟
به ما هم كه چيزي نميگي!
راستي اون شعرو اگه اينجوري ميخوندن بهتر بود
الذينَ يؤمنونَ زينب جون وقت نونَ گُشنمونَ !
همه ي پسرا اينجوري نيستن. فقط اونايي كه تازه به محيط وبلاگ وارد ميشن فكر ميكنن چه خبره وبعدش شماره ميدن.
البته خيلي وقتا هم جواب ميده.
راستي بيا يه وبلاگ همسر يابي بزنيم، چون توي وبلاگ منو تو خيلي شماره گير مياد.
پولدار ميشيم زينب جون.
پول هارو كه زديم به جيب، فرار ميكنيم خارج.
ميريم جزاير غناري.
فعلا...