سلام.
خوب خوبه مثل اينكه همه قسمت سوسك وسوسك شدنو خوندن.
منم يه نمه از سوسك ميترسم. ولي خوب تا نكشمش ولش نميكنم.
يه بار خواهرم يه سوسك توي آشپزخونه ديد بعدش تمام پيف پافو روش خالي كرد.
بعدش فهميد كه سوسك نمرده. اومد منو از خواب ناز بيدار كرد كه اونو بكشم. خوب منم رفتم ديدم كه به سوسك بنده خدا اونقدر پيف پاف زده كه داره بالا مياره. خوب منم بايه دمپايي راحتش كردم.
بعدش متوجه شدم كه لونه سوسك ها توي آشپزخونه ست.
چون بعدش سوسك هاي ديگه با پيف پاف زيادي كه خواهرم توي آشپز خونه زده بود ريختن بيرون.
خواهرم كه رفت توي اتاق من در رو هم قفل كرد بعدش من موندمو يه عالمه سوسك كه از درو ديوار بالا ميرفت.
خوب منم نامردي نكردم. جاروبرقي رو روشن كردم و شروع كردم به كشيدن سوسكها. كار داشت خوب پيش ميرفت تا اينكه يه سوسك رفت روي يه دستمال. من كه اومدم اونو بكشم توي جارو برقي، دستمال هم با اون اومد وتوي لوله جارو برقي گير كرد.
بعدش متوجه شدم كه همه سوسكها دارن منو نگاه ميكنن.
خوب منم يه خورده فكر كردم ديدم هيچ راهي جز فرار ندارم. اين شد كه منم از خونه فرار كردم. بعد رفتم يه سم مهلك از داروخونه گرفتم كه اگه به فيل ميزدي تا 3 ميشمردي كله پا ميشد.
اومدم خونه روي هر كدوم به اندازه يه قطره ريختم.
ميديدم كه سوسكها سوراخ شدن.
بعدش كه سوسك ها رو كشتم. شمردم ديدم 67 تا شدن.
البته غير از اونايي كه توي جارو برقي بودن.
اوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووه چقدر فك زدم.
فعلا....